چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون
دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جیحون
چه دانستم که سیلابی مرا ناگاه برباید
چو کشتی ام دراندازد میان قلزم* پرخون
زند موجی بر آن کشتی که تخته تخته بشکافد
که هر تخته فروریزد ز گردشهای گوناگون
نهنگی هم برآرد سر خورد آن آب دریا را
چنان دریای بیپایان شود بیآب چون هامون
شکافد نیز آن هامون نهنگ بحرفرسا را
کشد در قعر ناگاهان به دست قهر چون قارون
چو این تبدیلها آمد نه هامون ماند و نه دریا
چه دانم من دگر چون شد که چون غرق است در بیچون
چه دانمهای بسیار است لیکن من نمیدانم
که خوردم از دهان بندی در آن دریا کفی افیون
از : مولانا جلال الدین بلخی
*قلزم : دریا
زمان که بگذرد
جهان که خواب و بیدارش را طی کرده باشد
تنهای ات را که از سر رد کرده باشی
سر از گریبان که برآوری
صدایش را خواهی شنید
گرفتارش می شوی
گوش کن
همه جا صدایش می آید…
او فرهاد است
تیشه اش را بر زمان می کوبد و آوازش را
بر گوش شیرین می آویزد
گوش کن…
عاشقش می شوی …
از : رضا موسوی
پ.ن:
ــ لینک خرید و دانلود قانونی آلبوم جدید گاه فراموشی همایون شجریان