کفشِ چرمی ـ چتر ـ فروردین ـ خیابانِ شلوغ
یک شب بارانی غمگین خیابانِ شلوغ
میرود تنهای تنها، باز هم میبینمش
باز هم رد میشود از این خیابانِ شلوغ
اشک و باران با هم از روی نگاهش میچکند
او سرش را میبرد پایین… خیابانِ شلوغ
عابران مانند باران در زمین گم میشوند
او فقط میماند و چندین خیابانِ شلوغ
او فقط میماند و دنیایی از دلواپسی
با غمی بر شانهاش ـ سنگین… خیابان شلوغ
…ناودانها، چشمکِ خطدار ماشینهای مست
خطکشی، بارانِ آهنگین، خیابانِ شلوغ…
او نمیفهمد نمیفهمد فقط رد میشود
با همان انگیزهی دیرین… خیابان شلوغ
کفش چرمی روبهروی کفش چرمی ایستاد
لحظهای پهلوی من بنشین خیابان خلوت است
از : زنده یاد نجمه زارع
…و ای بهانهی شیرینتر از شکرقندم
به عشقِ پاک کسی جز تو دل نمیبندم
به دین اینهمه پیغمبر احتیاجی نیست
همین بس است که اینک تویی خداوندم
همین بس است که هر لحظهای که میگذرد
گسستنی نشود با دل تو پیوندم
مرا کمک کن از این پس که گامهای زمین
نمیبرند و به مقصد نمیرسانندم
همیشه شعر سرودم برای مردم شهر
ولی نه! هیچکدامش نشد خوشایندم
تویی بهانهی این شعرِ خوب باور کن
که در سرودن این شعرها هنرمندم
از : زنده یاد نجمه زارع
دلی که میکشی از آن عذاب ، بیرحم است
قبول میکنم او بیحساب بیرحم است
خودت از آن دمِ اوّل سؤال کردی: هست
دلت چگونه؟ ـ و دادم جواب: بیرحم است
تو تشنه سمت دلم آمدی؟ نمیدانی
که شاهزادهی زیبای آب بیرحم است؟
وَ گونههای تو سرخند و سوخته گفتی
که در ولایتتان آفتاب بیرحم است
تو کنجِ خانه نشستی که اعتراض کنی
به دختری که در این اعتصاب بیرحم است
من این خدای تو را دیدهام؛ دعایت را
از او نخواه کند مستجاب، بیرحم است
از : زنده یاد نجمه زارع
دو ساعتی که به اندازهی دو سال گذشت
تمام عمرِ من انگار در خیال گذشت
-ببند پنجرهها را که کوچه ناامن است…
نسیم آمد و نشنید و بیخیال گذشت
درست روی همین صندلی تو را دیدم
نگاه خیرهی تو… لحظهای که لال گذشت
- چه ساعتیست ببخشید؟… ساده بود اما
چهها که از دل تو با همین سؤال گذشت
…
گذشت و رفت و به تو فکر میکنم ـ تنها ـ
دو ساعتی که به اندازهی دو سال گذشت
از : زنده یاد نجمه زارع
وقتی دلم به سمت تو مایل نمیشود
باید بگویم اسم دلم ، دل نمیشود
دیوانهام بخوان که به عقلم نیاورند
دیوانهی تو است که عاقل نمیشود
تکلیف پای عابران چیست؟ آیهای
از آسمان فاصله نازل نمیشود
خط میزنم غبار هوا را که بنگرم
آیا کسی زِ پنجره داخل نمیشود؟
میخواستم رها شوم از عاشقانهها
دیدم که در نگاه تو حاصل نمیشود
تا نیستی تمام غزلها معلّق اند
این شعر مدتیست که کامل نمیشود.
از : نجمه زارع
تو نیستی و این در و دیوار هیچوقت…
غیر از تو من به هیچکس انگار هیچوقت…
اینجا دلم برای تو هِی شور میزند
از خود مواظبت کن و نگذار هیچوقت…
اخبار گفت شهر شما امن و راحت است
من باورم نمیشود، اخبار هیچوقت…
حیفند روزهای جوانی، نمیشوند
این روزها دو مرتبه تکرار هیچوقت
من نیستم بیا و فراموش کن مرا
کی بودهام برات سزاوار؟… هیچوقت!
بگذار من شکسته شوم تو صبور باش
جوری بمان همیشه که انگار هیچوقت…
از : زنده یاد نجمه زارع
خورشیدِ پشتِ پنجرهی پلکهای من
من خستهام! طلوع کن امشب برای من
میریزم آنچه هست برایم به پای تو
حالا بریز هستی خود را به پای من
وقتی تو دلخوشی، همهی شهر دلخوشند
خوش باش هم به جای خودت هم به جای من
تو انعکاسِ من شدهای… کوهها هنوز
تکرار میکنند تو را در صدای من
آهستهتر! که عشق تو جُرم است، هیچکس
در شهر نیست باخبر از ماجرای من
شاید که ای غریبه تو همزاد با منی
من… تو… چهقدر مثل تو هستم! خدای من!!
از : زنده یاد نجمه زارع
یک درختِ پیرم و سهم تبرها میشوم
مردهام، دارم خوراکِ جانورها میشوم
بیخیال از رنجِ فریادم تردّد میکنند
باعث لبخندِ تلخِ رهگذرها میشوم
با زبان لالِ خود حس میکنم این روزها
همنشین و همکلام ِ کور و کرها میشوم
هیچکس دیگر کنارم نیست، میترسم از این
اینکه دارم مثل مفقود الاثرها میشوم
…
عاقبت یک روز با طرزِ عجیب و تازهای
میکُشم خود را و سرفصلِ خبرها میشوم!
از : زنده یاد نجمه زارع
تقدیم به زنده یاد نجمه زارع
میخوام آخرش همین جوری باشه
لباست سفید باشه، توری باشه
تو خونه هزارتا مهمون بیاریم
گل بریزیم، آینه شمعدون بیاریم
تو بیای، هوا رو بارونی کنیم
همهی شهر رو چراغونی کنیم
حرفای بزرگ و از دل بزنیم
هممون دور و ورت کِل بزنیم
میخوام آخرش همین جوری باشه
همهی دلخوریم از دوری باشه …
خانمی! دلت نگیره آب بشه!
باد به موهات نزنه خراب بشه!
نکنه کسی عذابت بکنه!
برای همیشه خوابت بکنه!
به خدا میگم بزرگت بکنه!
دیگه بره بسّه … گرگت بکنه!
نکنه خدام یه وقت گناه کنه!
نکنه یه روزی اشتباه کنه!
نکنه عروسی رو خراب کنه!
بین ماها تو رو انتخاب کنه!
تو نباشی خانمی چی کار کنیم؟!!
کیو رو اسب سفید سوار کنیم؟!!
زودِ زودی … زودِ زودی، دیر نمیشی
پیشمون بمون … نمکگیر نمیشی!
واسه دیدنت کجا پر بکشم؟!
چقدِه اول و آخر بکشم؟!
چقدِه دستِ پس و پیش بزنم؟!
خودمو به آب و آتیش بزنم؟!
اومدم فدا کنم، جون نمیخوای؟
درو وا کن دیگه … مهمون نمیخوای؟
دیدنت منو به اینجا کشیده
میبینی کارم کجاها کشیده؟!
همه جا تاریکه و هنوز میشه!
یه بار دیگه بخندی روز میشه!
اینه رسمش که داری نشون میدی؟!
میری از دوردورا دست تکون میدی!
باشه! عیبی نداره خدا که هست!
تو نباشی یکی اون بالا که هست!
…
چه شب شومیه، آخر نداره
داره کفر همه رو در میآره
چراغای شهر و خاموش نبینم!!
کسی رو اینجا سیاپوش نبینم!!
بچه بازیاتونو سربیارین!
لباس سیاتونو در بیارین!
حالا من اسیر فکرای بدم
شب و روز حرفای ناجور میزدم
شما اینقدرا بزرگش نکنین
قصهی بره و گرگش نکنین!
خانمی اینجا نشسته … تو خونه
داره تند و تند برام شعر میخونه
خدا خوبه … مهربونه، میدونه!
نمیخواد هیچ کسی تنها بمونه
میدونه که آدما بیخبرن
نمیزاره خانمی رو ببرن
اگه باز شهر و چراغونی کنم
دوباره هوا رو بارونی کنم
رسمشو بازم بهم نشون میده
داره از دور دورا دست تکون میده
از :لیلا صبوری زاده
- شعر, لیلا صبوری زاده
- ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۴
آوِِخ ٬هنوز زخمیم و رنج می برم
دنیا هر آنچه داشت بلا ریخت بر سرم
مردم چه می کنند که لبخند می زنند ؟
غم را نمی شود که به رویم نیاورم
قانون روزگار چگونه است کین چنین
درگیر جنگ تن به تنی نابرابرم
تو آنقدر شبیه به سنگی که مدتی است
از فکر دیدن تو ترک می خورد سرم
وا مانده ام که تا به کجا می توان گریخت
از این همیشه ها که ندارند باورم
حال مرا نپرس که هنجار ها مرا
مجبور می کنند بگویم که بهترم
از : زنده یاد نجمه زارع
بعد از تو سرد و خسته و ساکت تمام روز…
با صد بهانهی متفاوت تمام روز…
هی فکر میکنم به تو و خیره میشود
چشمم به چند نقطهی ثابت تمام روز
زردند گونههای من و خاک میخورد
آیینه روی میز توالت تمام روز
در این اتاق، بعدِ تو تکرار میشود
یک سینمای مبهم و صامت تمام روز
گهگاه میزند به سرم درد دل کنم
با یک نوار خالیِ کاست تمام روز
«من» بی «تو» مردهای متحرّک تمام شب…
«من» بی «تو» سرد و خسته و ساکت تمام روز…
از : زنده یاد نجمه زارع
من، میز قهوهخانه و چایی که مدتیست…
هی فکر میکنم به شمایی که مدتیست…
«یک لنگه کفش» مانده به جا از من و تویی
در جستجوی «سیندرلایی» که مدتیست…
با هر صدای قلب، تو تکرار میشود
ها! گوش کن به این اُپرایی که مدتی است…
هر روز سرفه میکنم اندوه شعر را
آلوده است بیتو هوایی که مدتیست…
…
دیگر کلافه میشوم و دست میکشم
از این ردیف و قافیههایی که مدتیست…
کاغذ مچاله میشود و داد میزنم:
آقا! چه شد سفارش چایی که مدتیست…
از : زنده یاد نجمه زارع