قاصدک هان چه خبر آوردی ؟
از کجا وز که خبر آوردی ؟
خوش خبر باشی اما اما
گرد بام و بر من
بی ثمر می گردی . . .
انتظار خبری نیست مرا
نه ز یاری نه ز دیّار دیاری
برو آنجا که بود چشم و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند
قادصک
در دلم من
همه کورند و کرند . . .
دست بر دار از این در وطن خویش غریب
قاصد تجربه های همه تلخ
با دلم می گوید
که دروغی تو ، دروغ
که فریبی تو ، فریب !
قاصدک
هان … ولی … آخر … ای وای
راستی آیا رفتی با باد . . .
با توام آی کجا رفتی ، آی !
راستی آیا جایی خبری هست هنوز
مانده خاکستر گرمی جایی
در اجاقی ــ طمع شعله نمی بندم ــ
خردک شرری هست هنوز ؟
قاصدک
ابرهای همه عالم شب و روز
در دلم می گریند . . . .
از : مهدی اخوان ثالث
- شعر, مهدی اخوان ثالث
- ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۴
گشـته در رویش نگاهم محــو
گشـته در چشمم نگاهش مــات
بـاز هـم او را تـوانـم دیـد ؟
آه ! کــِی دیگر ؟ کــجا ؟ هیــهات …
از : مهدی اخوان ثالث
- شعر, مهدی اخوان ثالث
- ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۴
آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر؛ با آن پوستین سرد نمناکش
باغ بیبرگی، روز و شب تنهاست،
با سکوت پاک غمناکش
ساز او باران، سرودش باد
جامهاش شولای عریانیست
ور جز اینش جامهای باید،
بافته بس شعله ی زر تارِپودش باد
گو بروید، یا نروید، هرچه در هرجا که خواهد، یا نمیخواهد
باغبان و رهگذاری نیست
باغ نومیدان،
چشم در راه بهاری نیست
گر زچشمش پرتو گرمی نمیتابد،
ور به رویش برگ لبخندی نمی روید،
باغ بیبرگی که میگوید که زیبا نیست؟
داستان از میوههای سر به گردونسای اینک خفته در تابوت
پست خاک می گوید
باغ بیبرگی
خنده اش خونیست اشک آمیز
جاودان بر اسب یال افشان زردش میچمد در آن
پادشاه فصلها، پاییز.
از : مهدی اخوان ثالث
- شعر, مهدی اخوان ثالث
- ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۴
همه گویند که تو عاشق اویی
گرچه دانم همه کس عاشق اویند
لیک می ترسم ، یا رب !
نکند راست بگویند . . .
از : مهدی اخوان ثالث (م . امید )
- شعر, مهدی اخوان ثالث
- ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۴
- 1
- 2