امروز :دوشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳

 

حرف که می‌زنی
من از هراس طوفان
زل می‌زنم به میز
به زیرسیگاری
به خودکار
تا باد مرا نبرد به آسمان.

لبخند که می‌زنی
من
ـ عین هالوها ـ
زل می‌زنم به دست‌هات
به ساعت مچی طلایی‌ات
به آستین پیراهن ا‌ت
تا فرو نروم در زمین.

دیشب مادرم گفت تو از دیروز فرورفته‌ای
در کلمه‌ای انگار
در عین
در شین
درقاف
در نقطه‌ها.

از : مصطفی مستور

 

 

ادامه مطلب
+

 

دست خودشان نیست

وقتی از فرط معصومیت

با تابشی از جنس عشق

روح های ولگرد بعدازظهر را

بر نیمکتی سنگی

کشتار می کنند ،

چشم هایت .

 

 

از : مصطفی مستور

 

ادامه مطلب
+

 

حسودی نمی کنم / نقطه

نه ، من هرگز حسودی نمی کنم / نقطه

به پیراهن ات / نقطه

یا روسری ات / نقطه

یا حتی آن پپسی که در شب تجلی نوشیدی / نقطه

من تنها

ــ تا سر حد مرگ ــ

حسودی می کنم به آن کفش های تایوانی پاشنه بلند دوست داشتنی

که رازهای پیچیده ی راه رفتن را

در شب مکاشفه

به تو آموخت

نه ، اینجا دیگر نقطه نمی خواهد

 

 

از : مصطفی مستور

 

ادامه مطلب
+

خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی