امروز :دوشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳

 

خالی شده‌ست از تو دوباره هوای من

این شعر می‌رود بشود انتهای من

 

چیزی نمانده است از این من، نمی‌شود

چیزی نمی‌رسد به تو از دست‌های من

 

امشب برام از تهِ دل گریه کن ولی

بعدش بخند مثل همیشه به جای من

 

اصلاً بیا عروسی من را عزا بکن

بعدش بیا برقص درون عزای من

 

اصلاً مرا دوباره بپوسان و گل بکن

در من بریز طرح خودت را خدای من

 

حالا مرا رها کن و دست مرا نگیر

پرواز را ببخش به این بال‌های من

 

 

 

از : مریم رحیمی

 

ادامه مطلب
+

 

نشسته تا تب باران بریزد از پاییز

کنار پنجره‌هایی که رو به چشم تواند

و نظر کرده بیایی و او بخواند باز

هزار شعر که در چارچوب چشم تواند

 

زمان نمی‌گذرد تا شب نبودن تو

براش مثل شب رفتنت دراز شود

که خنجر تو بیاید از آستین بیرون

و بعد تازه سر زخم کهنه باز شود

 

نگرد، نیست کسی توی این خیابان‌ها

کسی که سنگ شده تا تو ماه باشی و بس

کسی که روی تنش خط کشیده بعد از تو

عبور وحشی این میله‌های تنگ قفس

 

کنار پنجره تنها نشسته‌ای دیگر

کسی برات نمی‌خواند از خدا امشب

دلت گرفته از این ابرهای بی‌باران

که رفته‌آند به جشن ستاره‌ها امشب

 

 

 

از : مریم رحیمی

 

ادامه مطلب
+

 

دیوار را می‌خواهم و در را نمی‌خواهم

این تکیه‌گاه از تو بدتر را نمی‌خواهم

من دار دارم، سهم من این است از دنیا

خُب این جهان نابرابر را نمی‌خواهم

با اینکه از تو، از تمام دردسرهایت

من درد را می‌خواهم و سر را نمی‌خواهم

هر چند من را آخر پاییز باید دید

هر چند من خواندن از آخر را نمی‌خواهم

پرواز را از خاطر من پاک خواهی کرد

آنوقت من این بال و این پر را نمی‌خواهم

 

 

از : مریم رحیمی

ادامه مطلب
+

خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی