امروز :شنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳

چه خبر؟ مرگِ عالَمی تنها،

خاطرش خُفته، شاهدش سَفَری.

جانِ جانان، کجا؟ ورای کجا.

گوشه زد با ستاره‌ی سحری.

 

چه خبر؟ مرگِ دل. گُلی ندمید

تا به لُطفِ هوا، به گریه‌ی ابر

از زمینْ رازِ آسمان نچشید.

تازه شد داغِ لاله‌های طَرّی.

 

چه خبر؟ مرگِ حق‌ْحق و هوهو.

لال شد مرغ و نغمه رفت از یاد،

تا که گُنگانِ ده‌زبانِ دورو

نازْمستی کنند و جلوه‌گری.

 

چه خبر؟ مرگِ قول و فصلِ خطاب.

سپر افکند هر زبان‌آور:

قَبَسی زنده کرد، نَک چه جواب

چون نَفَس بر میاوَرَد شجری؟

 

چه خبر؟ تا کمانِ غمزه کشید،

از سَمَن تا چمن بشارت رفت؛

نَحْل پوسید و جز غبار ندید

کس بر اوراقِ بوستان اثری.

 

دودِ دل تا برآوَرَد شبنم،

از نظر رفت و یادِ غنچه نماند.

شُکْرُلله که از صفای اِرَم

سَمَری ماند و لیلهُ‌القَمَری.

 

قصّه نو کرد و تَر نکردم مغز.

چه ثَمَر؟ هیچ، شاهدانِ چمن

همه رفتند و چون برآمد نَغْز

عِشْقِ پیچان به دارِ دیده‌وری،

 

دنیا تَیْه بود و بی سر و ته،

«خانه آبادِ» گفت و دید و شنید

شاهدی می‌کُنند و بَه‌بَه‌بَه

مگسِ بی‌مَریّ و خِیْلِ خری.

 

 

 

از : بیژن الهی

 

مناعی جمع «منعی»، به معنی خبر مرگ.
«مناعی ما (کارِ ۱۳۶۱) نه ترجمه‌ست، نه تعبیه؛ گردانه‌ست، به معنی موسیقائیِ لفظ، روی قطعه‌یی با قوافیِ میمی (أنعی الیک…) که حلاج در آخرین شب زندان، بعد آخرین راز و نیاز بر زبان راند در حضور دو کس که یکی خادم ایام حبس بود و یکی مرید و ملاقاتی. بعلاوه، پایبند این قاعده نیست که یاء وصلی را همقافیه‌ی یاء اصلی نمی‌کنند فحول شعرا (یاء وحدت وصلی‌ست). با این همه، نایاب نیست این گونه قافیه‌بندی هم، مثلا در غزلهای ۱۳۰۵ و ۱۳۰۶ از دیوان جهان ملک خاتون، شاعره‌ی معاصر حافظ»

ادامه مطلب
+

 

زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم

ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم

 

می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر

سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم

 

زلف را حلقه مکن تا نکنی دربندم

طره را تاب مده تا ندهی بر بادم

 

یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم

غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم

 

رخ برافروز که فارغ کنی از برگ گلم

قد برافراز که از سرو کنی آزادم

 

شمع هر جمع مشو ور نه بسوزی ما را

یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم

 

شهره شهر مشو تا ننهم سر در کوه

شور شیرین منما تا نکنی فرهادم

 

رحم کن بر من مسکین و به فریادم رس

تا به خاک در آصف نرسد فریادم

 

حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی

من از آن روز که دربند توام آزادم

 

 

از : حافظ

 

 

ادامه مطلب
+

 

عرق ِ شرم ِ زمستون

مونده روی تنامون

پر زدن توو جنگل ِ باد

کنده ایم ز خونه هامون

 

بغض ِ سبز ِ بی گناهی

شده واسمون پناهی

آسمون دلش گرفته

می خواد بباره برامون

 

از : ترانه ای با صدای محسن نامجو

 

 

ادامه مطلب
+

 

این پخش که می کنی عطرت
همین پخش که می کنی
آن نمی دانم نامش
میان همه خیابان های شهر

پخش که می کنی عطرت…

 

 

از : محسن نامجو

 

ادامه مطلب
+

خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی