امروز :چهارشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۳

 

چه ساده ام که به عشقت هنوز پابندم

به روزگار خودم جای گریه می خندم

 

چه ساده ام که پس از این هزار و هجده سال

هنوز هم به قراری که بسته ای بندم:

 

که می رسیّ و برای همیشه می مانی

و می دهی به نفس های خسته ام جانی

 

به انتهای خودم می رسم به این بن بست

همیشه قصه ی بی سرپناهی ام این است

 

همیشه آخر هر اتفاق می بازم

برنده باشی اگر،من به باخت می نازم

نشسته کنج قفس یک پرنده ی زخمی

تو حال خسته ی من را چگونه می فهمی؟

 

پرنده ایّ و قفس را ندیده ای هرگز

تو طعم تلخ قفس را چشیده ای هرگز؟

 

نشسته زیر پرت آسمان…چه خوشبختی

همیشه دور و برت آسمان…چه خوشبختی

 

تو از پرنده ی بی بال و پر چه می دانی؟

تو ای پرنده ی پر شور و شر…چه می دانی؟

 

دوباره سادگی ام کار می دهد دستم

نمی شود که از عشقت گذشت،دلبندم!

 

اگر چه سر به هوایی،قرار یادت نیست

هنوز هم به قراری که بسته ای بندم

 

هنوز هم که هنوز است حین هر باران

تو را برای نفس هام آرزومندم

 

تو سهم عاشقی ام…  نه ،نبوده ای هرگز

به روزگار خودم جای گریه می خندم

 

 

 

از : لیلا عبدی

 

 

ادامه مطلب
+

 

بوی سیب می دهد تمام خاطرم برای چیست؟

این صدای آشنا که می نوازدم صدای کسیت؟

 

یک نفر تمام قلب من به رهن چشم های اوست

یک نفر که روز هم ستاره ی نگاش چیدنی ست

 

کفر اگر…خدای دیگری برای من رقم زده است

یک نفر که آیه های خنده اش شنیدنی ست

 

شعرهایم از” همیشه “از”هنوز”تا ابد پر است

زیر سایبان پلک شاعرش غزل شنیدنی ست

 

از خدا که نیست مخفی از شما چرا که شب به شب

طعم خوابهایم از خیال نازکش چشیدنی ست

 

راستی تمام سطرهای دفترم کمی نم است

آخر آسمان ابری دوچشمم عاشق کسی ست

 

 

 

 

از : لیلا عبدی

 

 

ادامه مطلب
+

 

نگاه می کند اما سرش به بالا نیست

نگاه مضطربش حاکی از معما نیست

 

نگاه می کندم ،عاشقم کند شاید…

مرا که نیمه ی قلبم هنوز پیدا نیست

 

همین دو جمله برای شروع کافی بود:

“عجب هوای قشنگی،بهار زیبا نیست؟

 

شنیده ام که شما شعرهای زیبایی

سروده اید،کمی توی شعرتان جا نیست

 

برای من که دلم بی بهانه می گیرد

بگرد توی غزل ها،ببین که حوا نیست

 

بگو بیاید اگر شد به پای هم یک عمر…

بگو که چشم حسودی نه…این طرف ها نیست”

 

به آسمان و زمین خیره نه…به چشمانش

که عشق کار دلی دوره گرد اما نیست

 

درون سینه اش انگار بم ترک خورده است

گواه عاشقی اش این سری که بالا نیست…

 

 

 

از : لیلا عبدی

 

 

ادامه مطلب
+

 

نذر چشمان تو این دل که اگر ما باهم…

که اگر قسمت ما شد تک و تنها باهم،

 

زیر یک سقف به هم زل بزنیم آخرسر

خنده ای از ته دل بی غم فردا با هم

 

بشود حادثه ها وفق مراد من و تو

یا نباشیم و یا تا ته دنیا باهم

 

اگر این بار خدا خواست که خوشبختی را

بفروشد کمی ارزانتر از این تا با هم…

 

اگر این بار زمان روی زمین بند شود

نشناسیم از این شوق سرازپا با هم

 

دست تو شانه ی خوبیست که موهایم را…

لحن من ساز قشنگیست که شب ها باهم،

 

شب شعری به غزلخوانی ترتیب دهیم

از من و رودکی و حافظ و نیما باهم

 

“در ازل پرتو حسنت زتجلی دم زد

عشق پیداشدو…”این است که حالا باهم…

 

من برایت غزلی تازه بگویم آن وقت

جمله ای از تو:”چه خوب است که لیلا باهم

 

دل به دریا بزنیم آخر این قصه ولی

صدوده سال بمانیم در این جا با هم”

 

***

 

شاید این بار به سروقت خدا رفتم تا

تا بخواهم بنویسد تو و من را باهم

 

 

 

 

از : لیلا عبدی

 

 

ادامه مطلب
+

خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی