امروز :چهارشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۳

 

در همان صبحی که انسان ها به دنیا آمدند

شانه ای لرزید، باران ها به دنیا آمدند

 

توی گلدان زمین انسان گلی دلتنگ بود

گل تبسم کرد ، گلدان ها به دنیا آمدند

 

گیسویی آشفت، اندوه غریبان تازه شد

شانه ای خم شد، پریشان ها به دنیا آمدند

 

بعد باران آمد و دنبال زلف ما دوید

بال وا کردیم،  توفان ها به دنیا آمدند

 

حسرتی خشکید، باغ فطرتی بیدار شد

حیرتی گل کرد، عرفان ها به دنیا آمدند

 

دیده وا کردیم دیدیم آسمان در چشم ماست

چشم را بستیم مژگان ها به دنیا آمدند

 

پیش تر از ما و من اویی به نام عشق بود

این و آن مردند تا ” آن” ها به دنیا آمدند

 

کفر و عصیان بر مدار خشم و شهوت می تنید

با دعای عشق،  ایمان ها به دنیا آمدند

 

آدمی در غار تنهایی به دوری فکر کرد

دور دوری  بود  دوران ها به دنیا آمدند

 

خانه ها دلتنگی حواست، پشت کوچه ها

آدمی گم شد، خیابان ها به دنیا آمدند

 

من به دنبال کسی می گردم از روز نخست

از همان صبحی که  انسان ها به دنیا آمدند

 

 

از : علیرضا قزوه

 

 

 

ادامه مطلب
+

 

رفیق جان منا” * دوره ی رفاقت نیست
سر گلایه ندارم که جای صحبت نیست

یکی به مفتی شهر از زبان ما گوید
اطاعتی که تو را می کنند طاعت نیست

چگونه نقشه ی آسایش جهان بکشیم
به خانه ای که در آن جای استراحت نیست

همه به سایه ی هم تیر می زنند اینجا
میان سایه و دیوار هیچ الفت نیست

چقدر بی تو در این شام ها دلم خون شد
چقدر بی تو در این روزها صداقت نیست

مجو عدالت از این تاجران بازاری
که در ترازویشان نیم جو مروّت نیست

حرامیان همه دولت شدند و دولتمند
گناه دولتیان و گناه دولت نیست

دل شهید به ابریشم هوس دادید
به چشم مخمل تان هیچ خواب راحت نیست

به دام زلزله افتاده اید در شب مرگ
نماز خواندن تان جز نماز وحشت نیست

میان این همه  شب تاب واین همه بی تاب
یکی ز جمع کریمان با کرامت نیست

 به جز سکوت و تبسم چه می توانم گفت
به واعظی  که گمان می کند قیامت نیست

هوای کعبه به سر دارد و دلش گرم است
که در طریق هوی سختی و جراحت نیست

کجا روم چه کنم چاره از کجا یابم“**
هزار سینه سخن مانده است و رخصت نیست

طریقت تو همین شاعری ست شعر بگو
که شرع بی غزل و شعر بی شریعت نیست

به قدر خنده و اشکی غزل بخوان با من
به قدر خواندن شعری همیشه فرصت نیست

 

 

از : علیرضا قزوه

* از ابوعبدالله محمدبن عبدالله جنیدی

** از حافظ

ادامه مطلب
+

 

بهارهای شگفتی
در راهند
فردا ، گلی می شکفد
که بادها را
پرپر می کند!

 

از : علیرضا قزوه

ادامه مطلب
+

خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی