امروز :یکشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۳

عقاب عاشق خانه! بدون پر برگشت

غریب رفت، غریبانه تر پدر برگشت

رسید و دستش را، رو ی زنگ خانه گذاشت

طلوع کرد دوباره ستاره ای که نداشت!

دوید مادر و در چشم های او نِگریست

 -«سلام… » بعد درآن بازوان خسته گریست

که تشنه است کویری که در تنش دارد

که هفت سال و دو ماه است که عطش دارد

 «کدام سِحر، کدامین خزان اسیرت کرد

کدام برف به مویت نشست و پیرت کرد

که هفت سال غم انگیز بی صدا بودی

چقدر خواندمت امّا… بگو کجا بودی؟!

همینکه چشم گشودم به… مرد خانه نبود

رسید نامه ات امّا… نه! عاشقانه نبود

حدیث غمزه ی لیلا و مرگ مجنون بود

رسید نامه ات امّا وصیّت خون بود

نگاه کن پسرت را که شکل درد شده

ک هفت سال شکست ست تا که مرد شده!

که رفت شوکت خورشید و سایه ها ماندند

تو کوچ کردی و با ما کنایه ها ماندند

که هیچ حرف جدیدی به غیر غم نزدیم

فقط کنایه شنیدیم و -آه!- دم نزدیم

نمرده بودی و پر می زدند کرکس ها

به خواستگاری من آمدند ناکس ها!

شکنجه دیدی و اینجا از عافیت گفتند

نمرده بودی و صد بار تسلیت گفتند

تمام شهر گرفتار ترس و بیم شدند

تو زنده بودی و این بچّه ها یتیم شدند

هر آنکه ماند گرفتار واژه ی «خود » شد

تو رفتی از برِ ما و هر آنچه می شد، شد!!

به باد طعنه گرفتند کار مَردَم را

سکوت کردم و خوردم صدای دردم را

منی که مونس رنج دقایقت بودم

سکوت کردم و ماندم… که عاشقت بودم!! »

نگاه کردم و دیدم پدر سرش خم بود

نه! غم نداشت، پدر واقعاً خود غم بود!!

پدر شکستن ابری میان هق هق بود

پدر اگرچه غریبه، هنوز عاشق بود

از : سیدمهدی موسوی

 

شب بخیر

بچه های عزیز !

شب بخیر

که خیلی دیر است !

 

به هواپیماها در هوای بهاری نگاه کنید

که چه زیبا برق می زنند

به بمب افکن ها ، تانک ها نگاه کنید

هیچ بچه ی آمریکایی شانس شما را ندارد

آنها همه ی این چیزها را

فقط بر پرده ی سینما می بینند ،

بخوابید بچه ها !

و به یاد داشته باشید

جای شما در بهشت است

اما

چیزی بخورید و بنوشید

که صف محشر طولانی است و گرسنه تان خواهد شد .

 

بخواید بچه ها !

اما

یادتان نرود صورتتان را بشویید

فرشتگان

انتظار بچه های تمیز را می کشند

و هیچ در فکر دلتنگی مادر نباشید

آنها مرگ را ترجیح می دهند و زود نزد شما می آیند.

 

ما هم قول می دهیم

پای محسمه ی آزادی

گورهای ظریفی برای شما بسازیم

تا رهگذران و توریست ها

دسته گــُلی بر آن بگذارند و

با رضایت خاطر بخندند !

 

از : شمس لنگرودی

ادامه مطلب
+

خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی