اعترافی طولانی ست شب اعترافی طولانی ست
فریادی برای رهایی ست شب فریادی برای رهایی ست
و فریادی
برای بند .
شب
اعترافی طولانی ست .
اگر نخستین شب ِ زندان است
یا شام ِ واپسین
ــ تا آفتاب ِ دیگر را
در چهارراه ها فرایاد آری
یا خود به حلقه ی دارش از خاطر ببری ــ ،
فریادی بی انتهاست شب فریادی بی انتهاست
فریادی از نومیدی فریادی از امید ،
فریادی برای رهایی ست شب فریادی برای بند .
شب
فریادی طولانی ست .
از : احمد شاملو
- احمد شاملو, شعر
- ۱۶ خرداد ۱۳۹۴
شبو خوب می شناسمش
من و شب
قصه داریم واسه هم
من و شب پشت سر روز می شینیم حرف می زنیم!
من و شب،
واسه هم شعر می خونیم
با هم آروم می گیریم
من و شب خلوتمون مقدسه،
من و شب خلوتمون، خلوت قلب و نفسه
خلوت دو همنوای بی کسه
که به اندازه ی زندگی به هم محتاجن
من شبو دوست دارم!
شب منو دوست داره!
من که عاقلا ازم فراری ان
من که دیوونه ی ِ واژه بافی ام
واسه ی شب کافی ام!
وقتی آفتاب می زنه
من کمم !
واسه روز
من همیشه کم بودم!
من و روز
همو هیچ دوست نداریم!
من و روز منتظر یه فرصتیم سر به سر هم بذاریم!
تا که این خورشید تکراری ی لعنتی بره
من و شب خوب می دونیم
ما رو هیچکس نمی خواد!
وقتی خورشید سره
هر کی با روز بده
مایه ی دردسره … !
از : کامبیز میرزایی