به آب بوسه زدی
خنده در شکاف لبت
آب گشت، جاری گشت …
چه میتوانم گفت ؟
دوباره پرسیدم …
_ سکوت _
سکوت درمان نیست .
اگر نهفتن درد التیام واهی بود
لبان خستهی من، قفل آهنین میشد !
از : نصرت رحمانی
- شعر, نصرت رحمانی
- ۰۲ شهریور ۱۳۹۴
ادامه مطلب
+
سکوت می کنیم
به یاد تمام “دوستت دارم” هایی که در گلو ماند !
سکوت می کنیم
به احترام تمام خاطراتی که درودیوار زندگی را آذین بسته اند !
سکوت می کنیم
برای لحظه ای ــ تنها لحظه ای ــ بیشتر با هم بودنمان . . . .
و سکوت انگار سخت ترین کار دنیاست !
سکوت می کنیم !
چیزی شبیه نگاه داشتن ِ شیشه در بغل ِ سنگ . . .
.
.
.
.
.
آخ !
دیدی چه شد ؟!
من با همین کلمات سکوتم را شکستم !
از : م . محمدی مهر
- شعر, م. محمدی مهر
- ۰۵ خرداد ۱۳۹۴
ادامه مطلب
+