امروز :یکشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۳

اندوه شبهایی که خوابت را نباید دید

اندوه باغ سیب، سیبی که نباید چید

 

اندوه برگی زرد که جا مانده از هر باد

بر شاخه ی پیری که وافریاد سر می داد

 

اندوه پشت بوق ماشین های تکراری

اندوه ابری که تو باشی و نمی باری

 

اندوه هرچه هست، هرچه نیست، هر اندوه

اندوه در اندوه در اندوه در اندوه،

 

جمع است قبل گریه کردن های من در تخت

رود است بعد گریه کردن های تو در کوه

 

تنهایی فنجان قهوه بعد هر دیدار

تنهایی دیدارهای مانده بر دیوار

 

تنهایی بذر نهفته در میان خاک

تنهایی جویی میان حجمی از خاشاک

 

تنهایی یک مرد وقت گریه کردن هاش

تنهایی یک زن زمان ظرف شستن هاش

 

بغض است قبل گریه کردن های من در تو

درد است بعد گریه کردن های تو در من

 

ای شانه ی زیر تمام اشک های من

دریایی از آغوش در آغوش پیراهن

 

میخواهمت آنگونه که هر موج دریا را

پس میزنی من را چنانکه موج را دریا

 

عمریست خوابت را نباید دید حتی من

شعری برای تو نباید گفت اما من…

 

شب ها، خیابان ها، قدم ها، بغض ها، گریه

گوشه به گوشه رنگ و بوی توست با گریه

 

بی خوابی شب های بی تابی و اندوهی

خواب دم صبحی، که می آیی و… مکروهی!

 

ای چشمهایت شعر خیس آسمانهایم

با دستهایت اشکهای چشم من را هم…

 

 

 
از : رضا طبیب زاده

 

 

ادامه مطلب
+

 

حول چشمان تو لا قُوّهَ الّا بالله

قُل غزلخوانی و شیدایی و مستی لـِلّه

 

آخرالامر غزلهای تو گمراهم کرد

هر که دارد هوس در به دری بسم الله:

 

باد می آید و موهات پریشان شده است

باد با توست… همین است که طوفان شده است!

 

آخرش خلق رطب ختم به لبهای تو شد

مثلا معجزه ها: ختم به قرآن شده است

 

طعم لبهات عسل: “فیهِ شِفاءٌ لٍالنّاس”

کافر از آیه ی لبهات مسلمان شده است…

 

شب یک روز کذایی به خیابان رفتی

بعد از آن شب همه ی شهر خیابان شده است

 

زل زدی سمت افق… بغض شدی… فهمیدم

پشت چشمان تو یک فاجعه پنهان شده است

 

“جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه”

جنگ از دوری چشم تو فراوان شده است

 

رگ زدی… خون دلم ریخت به “گرمابه ی فین”

فرض کن یک شبه شیراز تو کاشان شده است

 

خون به پا کرده ای و شال به سر کرده ای و

راه افتاده ای و جاده هراسان شده است

 

جاده ها حسرت گیسوی تو را می خوردند

پیچ هر گردنه در موی تو “حیران” شده است

 

این! همین کوه فرو ریخته اندام من است

ترک آغوش تو کرده ست که ویران شده است

 

یوسف مصر! به برگشتن خود فکر نکن

مدتی هست که کنعان تو زندان شده است…

 

 

 

از : رضا طبیب زاده

 

 

ادامه مطلب
+

خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی