هفدمین نشست تخصصی شعر
کانون ادبی گیومه
با اجرای: مجید معارف وند و امید بیگدلی
با حضور: هرمز علیپور، عبدالجبار کاکایی، حامد عسکری، منیره حسینی، رویا ابراهیمی، مجید سعدآبادی و …
زمان: شنبه یازدهم اردیبهشت ماه نود و پنج (۹۵/۰۲/۱۱) – ساعت: ۱۷:۳۰ الی ۲۰:۰۰
مکان: تهران، خیابان میرداماد،پل مدرس، جنب اداره ثبت شرکت ها، خیابان البرز، خیابان تابان شرقی، سرای محله داودیه
- رویداد فرهنگی
- ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۵
محفل شعر و ادب “سرو چمان” تقدیم می کند:
جلسه شعرخوانی و نقد شعر
با حضور و شعرخوانی : اسماعیل امینی، صابر قدیمی، حامد عسکری، مجید سعدآبادی، نسیم عرب امیری، جواد زهتاب
با اجرای : سعید بیابانکی و علیرضا لبش
و تکنوازی تار: فرامرز کلانتری
زمان: دوشنبه شش مهر ماه نود و چهار (۹۴/۰۷/۰۶) – ساعت: ۱۷:۰۰
مکان: تهران، خیابان ولیعصر، بالاتر از پارک ساعی، کوچه ساعی یکم، فرهنگسرای سرو
- رویداد فرهنگی
- ۰۶ مهر ۱۳۹۴
چهل و دومین نشست انجمن شعر جوان کرج
به مناسبت روز شعر و ادب
و جشن ده سالگی نشر شانی
زمان: چهارشنبه بیست و پنجم شهریور ماه نود و چهار (۹۴/۰۶/۲۵) – ساعت: ۱۶:۰۰ الی ۱۸:۰۰
مکان: کرج، میدان آزادگان، ابتدای خیابان مطهری، اداره کل ارشاد، سالن سیروس صابر
با حضور: علیرضا آذر، محمد آشور، رویا ابراهیمی، علی استیری، احسان افشاری، مهدی ایوبی، امید بیگدلی، منیره حسینی، حسین زحمتکش، امید صباغ نو، سجاد عزیزی آرام، حامد عسکری، هرمز علی پور، مهدی فرجی، عبدالجبار کاکایی، مجید معارف وند، …. و جمعی از اهالی ادبیات
- رویداد فرهنگی
- ۲۴ شهریور ۱۳۹۴
پانزدهمین نشست تخصصی نقد و بررسی شعر و ترانه “کانون ادبی تهران”
زمان: یکشنبه پانزدهم شهریور ماه نود و چهار (۹۴/۰۶/۱۵) – ساعت: ۱۶:۴۵
مکان: تهران، بالاتراز میدان ولیعصر(عج)، یوسف آباد، کوچه نوزدهم، بوستان شفق، فرهنگسرای شفق
با حضور: لیلا کردبچه، حامد عسکری، احسان افشاری،….و جمعی از اهالی ادبیات.
- رویداد فرهنگی
- ۱۲ شهریور ۱۳۹۴
هر نسیمی که نصیب از گل و باران ببرد
می تواند خبر از مصر به کنعان ببرد
آه از عشق که یک مرتبه تصمیم گرفت:
یوسف از چاه درآورده به زندان ببرد
وای بر تلخی فرجام رعیت پسری
که بخواهد دلی از دختر یک خان ببرد
ماهرویی دل من برده و ترسم این است
سرمه بر چشم کشد،زیره به کرمان ببرد
دودلم اینکه بیاید من معمولی را
سر و سامان بدهد یا سر و سامان ببرد
مرد آنگاه که از درد به خود میپیچد
ناگزیر است لبی تا لب قلیان ببرد
شعر کوتاه ولی حرف به اندازه ی کوه
باید این قائله را “آه” به پایان ببرد
شب به شب قوچی ازین دهکده کم خواهد شد
ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد!
از : حامد عسکری
- حامد عسکری, شعر
- ۱۳ مرداد ۱۳۹۴
تو را هر قدر عطر یاس و ابریشم بغل کرده
مرا صدها برابر غصه و ماتم بغل کرده
زمستان می رسد گلدان خالی حسرتش این است:
چرا شاخه گل مهمان خود را کم بغل کرده؟
چه ذوقی می کند انگشترم هربار میبیند
عقیقی که برآن نام تو را کندم بغل کرده
چنان بر روی صورت ریختی موی پریشان را
که گویی ماه را یک هاله مبهم بغل کرده
لبت را می مکی با شیطنت انگار درباران
تمشکی سرخ را نمناکی شبنم بغل کرده
دلیل چاک پشت پیرهن شاید همین باشد:
زلیخا یوسفش را دیده و محکم بغل کرده…
از : حامد عسکری
- حامد عسکری, شعر
- ۰۵ مرداد ۱۳۹۴
چون شیر عاشقی که به آهوی پرغرور
من عاشقـــم به دیدنت از تپه های دور
من تشنــه ام بـــــــه رد شدنت از قلمرو ام
آهو ! بیا و رد شو از این دشت سوت و کور
رد شو که شهر گل بدهد زیر ردِّ پات
اردیبهشت هدیه بده ضمن ِهر عبور
آواره ی نجـابت چشمان شرجــــی ات
توریستهای نقشه به دست بلوند و بور
هـرگــــــاه حین گپ زدنت خنده می کنی
انگار “ذوالفنون” زده از “اصفهان” به “شور”
دردی دوا نمی کند از من ترانه هام
من آرزوی وصل تو را می برم به گور
مرجان ! ببخش “داش آکلت” رفت و دم نزد
از آنچـــه رفت بر سر این دل ، دل صبــــــور
تعریف کردم از تــــو ، تــو را چشم می زنند
هان ای غزل ! بسوز که چشم حسود کور
از : حامد عسکری
- حامد عسکری, شعر
- ۰۵ مرداد ۱۳۹۴
با من برنو به دوش یاغی مشروطه خواه
عشق کاری کرده که تبریز می سوزد در آه
بعدها تاریخ می گوید که چشمانت چه کرد
با من تنها تر از ستارخان بی سپاه
موی من مانند یال اسب مغرورم سپید
روزگار من شبیه کتری چوپان سیاه
هرکسی بعد از تو من را دید گفت از رعد و برق
کـُنده ی پیر بلوطی سوخت، نه یک مشت کاه
کاروانی رد نشد تا یوسفی پیدا شود
یک نفر باید زلیخا را بیاندازد به چاه
آدمیزادست و عشق و دل به هر کاری زدن
آدم ست و سیب خوردن آدم ست و اشتباه
سوختم دیدم قدیمی ها چه زیبا گفته اند
“دانه ی فلفل سیاه و خال مهرویان سیاه”
از : حامد عسکری
- حامد عسکری, شعر
- ۰۳ مرداد ۱۳۹۴
همایش « شعری که زندگی است »
سخنران: سیدهادی یگانه در محور «روان در آینه ی شعر و ادبیات»
زمان: سه شنبه سیام تیرماه نود و چهار (۹۴/۰۴/۳۰) – ساعت: ۱۷:۰۰ الی ۲۰:۰۰
مکان: تهران، خیابان شریعتی، نرسیده به پل سیدخندان، پارک اندیشه، فرهنگسرای اندیشه
با حضور افتخاری: حامد عسکری، امید صباغ نو، …. و جمعی از اهالی ادبیات
*حضور در این همایش نیاز به ثبت نام و هماهنگی دارد
- رویداد فرهنگی
- ۳۰ تیر ۱۳۹۴
هر بار خواست چای بریزد نمانده ای
رفتی و باز هم به سکوتش نشانده ای
تنها دلش خوش است به اینکه یکی دوبار
با واسطه سلام برایش رسانده ای
حالا صدای او به خودش هم نمی رسد
از بس که بغض توی گلویش چپانده ای
دیدم دوباره شهر پر از جوجه فنچ هاست
گفتند باز روسری ات را تکانده ای
می رقصی و برات مهم نیست مرگشان
مشتی نهنگ را که به ساحل کشانده ای
بدبخت من ، فلک زده من ، بد بیار من…
امروز عصر چای ندارم … تو مانده ای
از : حامد عسکری
- حامد عسکری, شعر
- ۰۶ تیر ۱۳۹۴
اصلاً قبول حرف شما، من روانیام
من رعد و برق و زلزلهام ، ناگهانیام
این بیتهای تلخِ نفسگیرِ شعلهخیز
داغ شماست خیمه زده بر جوانیام
رودم؛ اگر چه بیتو به دریا نمیرسم
کوهم؛ اگر چه مردنی و استخوانیام
من کز شکوه روسریات کم نمیکنم
من، این من غبار، چرا میتکانیام؟
بگذار روی دوش تو باشد یکی دو روز
این سر که سرشکستۀ نامهربانیام
کوتاه شد سی و سه پل و دو پلش شکست
از بعد رفتنت گل ابرو کمانیام
این بیت آخر است، هوا گرم شد؛ بخند
من دوستدار بستنی زعفرانیام
از : حامد عسکری
- حامد عسکری, شعر
- ۰۶ تیر ۱۳۹۴
خدمت شروع شد، تاریک و تـو بـه تـو
بی عکس نامزدش، بی عکس «آرزو»
شب های پادگان، سنگین و سرد بود
آخـر خدا چرا؟… آخـر خدا چگو….
نه… نه نمی شود، فریاد زد: برقص…
در خنده ی فـروغ، در اشک شاملو…
توی کلاهِ خود، لاتین نوشته بود
“Your hair is black, Your eyes are blue”
« – : خاتون تو رو خدا،سر به سرم نذار
این جا هـــوا پسه، اینجـــا نگـو نگـو»
یک نامــــه آمد و شد یک تــــراژدی
این تیتر نامه بود: «شد آرزو عرو…
س» و ستاره ها چشمک نمی زدند
انگار آسمــــان حالش گرفته بود
تصمیم را گرفت، بعد از نماز صبح
با اشک در نگـــاه، با بغض در گلو
بالای بــــــرج رفت و ماشه را چکاند
با خون خود نوشت: «نامرد آرزو…»
از : حامد عسکری
- حامد عسکری, شعر
- ۰۶ تیر ۱۳۹۴
- 1
- 2