شبی که تورا در نور شمعها…….
می پرستیدم.
طلایی موهایت
بر بالشها و روتختی
سفیدی دلانگیزی پراکنده بود.
اوه تاریکی زوایا،
هوا گرم، وستارهها
قاب شده در چراغدانهای کشتی
امواج لمبر میخوردند در لنگرگاه
قایقها غژغژ میکردند،
صدای آواز مردانهای بیرون اسکله میآمد
وتو مرا دوست داشتی.
در عشق تو
گلهای بلند درخت گوشواره
آبیهای گاردنیا، لادن های سرخ،
درختان بالای تپه، جادههایی که ما طی کردیم
و دریایی که تو را
پیش از صخرهی هارتلند زاییده بود
سهیم بودند
تو با اینها مرا دوست داشتی
و با مهربانی آدمها،
روستائیان، ملوانان و ماهیگیران
و با پیرزنی که ما را اسکان داد و شام خوراند.
تو مرا با خودت دوست داشتی
که همهی اینها و بیشتر از اینها بود،
که تغییر کرد همان گونه که زمین
در فصل شکوفایی گلها
تغییر میکند
از : اف اس فلینت
مترجم : سوری احمدلو
- شاعران خارجی, شعر
- ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۴
ادامه مطلب
+