پیرزنی شوم
آلزایمر بگیرم
زنگ بزنم
انگار
پسرم هستی
بگویم
چقدر
دلم
برایت تنگ است …
از : سارا محمدی اردهالی
- سارا محمدی اردهالی, شعر
- ۲۵ مرداد ۱۳۹۴
نیمه شب
صدای نفست می آید
برمی گردم سمتِ تو
” آب می خواهی؟ ”
چه خیال ها می کنم
مَگر تاریکی آب می خورد!
می گویی بله.
از : سارا محمدی اردهالی
- سارا محمدی اردهالی, شعر
- ۲۵ مرداد ۱۳۹۴
سفرم
مدتهاست
نمیدانستم
خیال میکردم کلید را میپیچانم وارد آن خانه میشوم
ولی سفرم
همین طور که چای را میگذاشتم روی میز
رفته بودم
خیلی دور
نمیفهمیدم
باز تلفن را بر میداشتم
کافه میرفتم
در ایستگاه مترو منتظر مینشستم
حتا جایم را میدادم به دیگران
خیال میکردم با دقت گوش میدهم به حرفها و جوابهای درستی میدهم
در لیست هیچ مسافرخانهای نامم نبود
دیر فهمیدم
دیرتر از تو
در اتوبوسی ارزان قیمت
در جادهای خاکی دور میشدم
دور و دورتر
شما خیال میکردید حال مرا میپرسید
میگفتم خیلی ممنون
راننده خیال میکرد کنار پنجره نشستهام
میپرسید همه چیز خوب است
میگفتم
خیلی ممنون
از : سارا محمدی اردهالی
- سارا محمدی اردهالی, شعر
- ۳۰ تیر ۱۳۹۴
هیچ مردی نمیخواهد
عاشق زنی شود
که در سیرک کار میکند
از آن زنها که باید روی طناب راه بروند
عاشق زنی شود
که هر لحظه ممکن است سقوط کند
و اگر سقوط نکند
هزارها نفر برایش
کف میزنند
از : سارا محمدی اردهالی
- سارا محمدی اردهالی, شعر
- ۰۳ تیر ۱۳۹۴
خستهام
خیلی خسته
به من جایی بدهید
میخواهم بخوابم
یک تخت خالی
یک دنیای خالی
یک قلب خالی…
از : سارا محمدی اردهالی
- سارا محمدی اردهالی, شعر
- ۰۲ تیر ۱۳۹۴
مهر خوب است
هوا خوب است
اوضاع خوب است
باید به مردهها روحیه داد که خاک همان قدر خوب است که هوا
باید به زندهها روحیه داد که هوا همان قدر خوب است که خاک
باید به خاک روحیه داد که مردهها همان قدر خوبند که زندهها
باید به هوا روحیه داد که زندهها همان قدر خوبند که مردهها
روحیه خوب است
خاک خوب است
سرد خوب است
خاک همان قدر سرد است که هوا
خاک همان قدر راه گریز دارد که هوا
مرده همان قدر زنده است که زنده
زنده همان قدر مرده است که مرده
مرده یا زنده
همان قدر خوب است
همان قدر
است
تقدیر . . .
از : سارا محمدی اردهالی
- سارا محمدی اردهالی, شعر
- ۱۰ خرداد ۱۳۹۴
مرگ
مرد ناشناسی است
که وسط جلسهی سهشنبهها
بیمقدمه بلند شد
کت سیاهش را پوشید و رفت
چگونه میشد شماره تلفن او را پیدا کرد ؟!
از : سارا محمدی اردهالی
- سارا محمدی اردهالی, شعر
- ۰۳ خرداد ۱۳۹۴
باید برگردم
زیر بالشی شاید
ته جیب پیراهنی
باید خوب بگردم
پشت آینه
زیر فرش
لابه لای حولهها شاید
چیزی جا گذاشتهام
دو ـ سه خط شعر
دو ـ سه تار مو
خیال یک بوسه
لای کتابی حتا
چه میدانم
باید گشت
پشت سر چیزی مانده
این همه که زنده ماندهام
مثل عطری که از رو نمیرود
از تن
از تو
از یاد
از : سارا محمدی اردهالی
- سارا محمدی اردهالی, شعر
- ۰۲ خرداد ۱۳۹۴
اشتباه از شما نبود!
تقصیر من هم نبود!
به جان مادرم
خودکشی هم نبود
زنگ که زدم
اشتباهی
پنجره را
جای در باز کرد
گفتم از شیراز نامه دارید
به جای پلهها
باز اشتباهی
مثل پرندهها از پنجره پرواز کرد.
از : سارا محمدی اردهالی
- سارا محمدی اردهالی, شعر
- ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۴
تلفن زنگ میزند
شمارهی اوست
مانند جامی زهر
برش میدارم
تا ته مینوشم
بدون خداحافظی
میگذارد مرا
میان جامهای نیم خوردهاش
روی میز سالن پذیرایی
از : سارا محمدی اردهالی
- سارا محمدی اردهالی, شعر
- ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
به زیبایی چشم هایت
بی عاطفه ای
چه کسی جز من اما می داند
چه چشم های زیبایی داری
به سرخی ی لب هایت
حیله گری
چه کسی اما
جز من
سرخی ی لب هایت را می فهمد
می گزی
سپس
منتظر می مانی
اولین و آخرین شکارت
جان بگیرد
تا زمینش بزنی
باز
با
زیباترین
چشم هایت
از : سارا محمدی اردهالی
- سارا محمدی اردهالی, شعر
- ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۴
- 1
- 2