این یادداشت از سلسله یادداشت های پرونده رُمان “دیوار” اثر علیرضا غلامی از سایت “انجمن رُمان۵۱″ انتخاب شده است:
تقابل جنگ و ادبیات
یا
آنجا که رنج، متن می شود
نیلوفر انسان – تاریخ بشر همواره همراه با جنگ سپری شده است. جوامع بشری، در کنار علاقه به جنگآوری، به توصیف جنگ نیز علاقهمند بودهاند. از این رو، شرح دلاوری قهرمانان در صحنهی نبرد سوژهای کلیدی برای بسیاری از آثار هنری ادوار مختلف تاریخی در حوزه جنگ و ادبیات بوده است. بازتولید صحنههای جنگ و جنگآوری برای جوامعی که با این واقعیت مواجه بودند مهم است. این امر مهم سوژهی هنری را در عرصههای تاریخی تحتتأثیر قرار داده است. بدین ترتیب، جنگ همواره برای بازنمایی خویش به هنر متوسل شده است.
جنگ عراق علیه ایران نیز، در دهههای اخیر، به بازتولید خود پرداخته است. بازنمایی این جنگ در آثار هنرمندان دو دههی اخیر گویای این واقعیت است. این امر چنان عمیق و همهجانبه است که میتوان گفت هیچ عرصهی هنریای ــ اعم از مجسمهسازی، سینما، نقاشی، خطاطی و ادبیات ــ از بازتولید جنگ در امان نمانده است. «گاستون بوتول» جنگ را پدیدهای هدفدار معرفی کرده و آن را کاملاً منظم و مستقل میداند و معتقد است هرگاه در مطالعهی جنگ از علیت و وقایعنگاری دور شویم، پای ادبیات به میان کشیده میشود و پیوند جنگ و ادبیات شکل می گیرد.
تردیدی نیست پای ادبیات دیرزمانی است در مقولهی جنگ گشوده شده و همیشه حوزه جنگ و ادبیات یک موضوع اساسی برای داستاننویسان جهان بوده است. داستانهای بسیاری را میشناسیم که جنگ اگر نه تمام که بخش عمدهی اثر را شامل میشود. اما لزوماً همهی نویسندگان داستانهای جنگی از نزدیک شاهد وقایع جنگ نبودهاند.
وقتی بخواهیم از مفهوم «ادبیات جنگ» صحبت کنیم، گویی میخواهیم از مفهومی سخن بگوییم که در درون خود منطقی تضادآمیز دارد. چگونه جنگ ــ پدیدهای که ماهیت نابودگری دارد ــ میتواند صدایی برای ادبیات باشد و باعث خلق متونی ادبی شود؟ چه نوع داستان، شعر یا نمایشی قادر است مرگ گروهی از انسانها و جراحت و آسیب و از دست دادن عزیزی در جنگ را به تصویر بکشد؟ آیا نوشتهای که حول محور جنگ است میتواند خشونت آن را بهوضوح نشان بدهد و رنج انسانها را به تصویر بکشد؟ پروندهی رمان دیوار، نوشتهی علیرضا غلامی، بهانهای شد تا به این مفهوم و ژانر ادبی (جنگ و ادبیات) نگاهی بیندازم.
بهنظر میرسد ادبیات جنگ برای تمام سؤالاتی که مطرح شد پاسخی داشته باشد. ادبیات جنگ ادبیات تناقضهاست. یکی از بزرگترین این تناقضها آن است که این ادبیات بهنوعی، بدون هر گونه استثنایی، همیشه به شکست پدیدهای به نام «جنگ» اشاره میکند و البته رساترین شکلی که میتوان برای این بیان یافت «رئالیسم» است. بحث در مورد رئالیسم در ادبیات جنگ درواقع آن است که حقایق در این ادبیات باید تا حد امکان دقیق و عینی باشند و وقایع نباید تحریف شوند. در این بیان حقیقت، صورت مطبوع مجامع رسمی، که علاقه دارند شکل دیگری از جنگ نشان داده شود، جایی ندارد. از همین روست که پروژهی بیان حقیقت جنگ در ادبیات جنگ بهمحض آنکه بخواهد بهشکل متن دربیاید ممکن است با لکنت روبهرو شود. «حقیقت،» «دقت،» «عینیت،» «صداقت» و «واقعگرایی» مفاهیمیاند که سخت روی کاغذ میآیند.
در جنگ، مردمی وجود دارند که این جنگ بر آنها تأثیرگذار بوده است، مردمی که عزیزان خود را از دست دادهاند و کشور و خانوادهی خود را در ورطهی نابودی دیدهاند. اینها همانهایی هستند که در رئالیسم موجود در ادبیات جنگ نوعی آسودگی خواهند یافت، دریچهای برای یافتن پاسخ برخی از پرسشهای ذهنی. برای این افراد، ادبیاتی که حول محور جنگ خلق میشود نوعی بیان علّی برای چیزی است که اتفاق افتاده. جنگ، بیش از آن چیزی که میتوان فکرش را هم کرد، بر مردم تأثیر میگذارد و بر شیوهی اندیشیدن و نگرش آنها بر جهان اطراف نیز اثرگذار است. از همین روست که در هر جنگی، مردمی را میبینیم که بهنوعی واکنش نشان میدهند. این واکنش چیزی است که میتواند نوعی جنبش ادبی را برای کشوری که تجربهی جنگ را از سر گذرانده رقم بزند و حتی یک فرم مقبول هنری را در آن کشور متحول کند. جنگ بر ادبیات تأثیر میگذارد، چراکه بر مفهوم «انسانیت» در ناخودآگاه جمعی یک جامعه تأثیر میگذارد.
برخی از نظریهپردازان هم از سویی دیگر معتقدند رویکرد رئالیستی به جنگ میتواند کمی هم خطرناک باشد. هر چقدر متنی در تصویری که از جنگ ارائه میکند واقعگرایانهتر باشد، خطر «لذت دیگرآزارانه» در آن افزایش مییابد. این نظریه را البته «دیوید برامویچ» مطرح میکند. او، که استاد ادبیات انگلیسی دانشگاه ییل است، نوعی مفهوم ابداع کرده که از آن با عنوان «نظریهی غیراخلاقی هنر» نام میبرد. برامویچ به این موضوع توجه میکند که در بازنمایی رنج و نابودی میتوان لذت یافت و این بهخاطر نوعی اشتیاق برای همدلی است، «حالتی که در آن به حس درماندگی دربارهی دیگری توجه میشود ــ دیگریای که در آن لحظه بهوضوح درحال رنج بردن است.» بهاعتقاد برامویچ، ادبیات جنگ از آن جهت برای خواننده لذتبخش است که او را به منطقهی خطر نزدیک میکند. خواننده، در جایی دور و امن نسبت به منطقهی جنگی، نشسته و خطر و رنج را تجربه میکند. اگرچه برای بسیاری اتفاقاً جنگ بستری است که میتوان از آن به تولید متون ادبی غنی رسید، از سوی دیگر ادبیات جنگ فقط تولید متنی که بر بستر جنگ میگذرد نیست. از آنجا که ادبیات جنگ در چرخهی نویسنده ـ جامعه ـ خواننده است که فهمیده میشود، میتوان از منظر خوانندهی یک رمان ژانر جنگ نیز به بررسی یک اثر پرداخت و نظریهی برامویچ را به آزمون گذاشت. از جملهی این نظریات میتوان به نظریهی خوانندهمحور «استنلی فیش» اشاره کرد. فیش بر اجتماعات تفسیری تأکید فراوان میکند. بدین ترتیب، جامعهای که در آن زندگی میکنیم به تفسیر ما از متن یاری میرساند. ما متن را بهتنهایی تعبیر و تشریح نمیکنیم و به فهم متن دست نمییابیم. متن با توجه به اجتماعی که خواننده در آن قرار دارد معنا میشود و از این رو نمیتوان بهسادگی در مورد تأثیر متنی مکتوب در ژانر جنگ بر خوانندهی خود قضاوت کرد.
بیان موضوع جنگ در قالب داستان و گزارشهای ادبی طی سالهای متمادی از گذشتهی دور تا امروز استمرار داشته و این رشته هیچگاه انقطاع نیافته است و اینهمه نشان میدهد موضوع جنگ هیچگاه از زندگی انسان و طبعاً از زندگی صاحبان اندیشه و قلم خارج نشده است و استمرار آن تا امروز چندان عجیب و غیرعادی نیست. در تعریف وسیعتر از ژانر ادبیات جنگ، میتوان گفت این ژانر دربردارندهی متونی است که تأثیرات چندوجهی جنگ را بر کسانی که آن را تجربه میکنند به نمایش گذاشته است. این افراد میتوانند سربازان یا مردم عادی باشند. ضمن اینکه شکل تبدیل جنگ به متن در این نوع از ادبیات قابلبررسی است.
از آنجا که هر ژانر ادبی محصول تجربهی یک تغییر اجتماعی در جامعه است، طبعاً ادبیات جنگ آن ادبیاتی است که در منطقهای ظهور پیدا میکند که تجربهی جنگ را از سر گذرانده. حال چه میشود متنی از آن لذت غیراخلاقی هنر که برامویچ مطرحش میکند فاصله میگیرد؟ طبعاً انتخاب فرم بیان و شکل روایت در این فاصلهگیری مؤثر است و اگر درست عمل شود، متنی خلق میشود که در درستترین شکل خود به ژانر ادبیات جنگ نزدیک است.
این آن قدمی است که دیوار علیرضا غلامی برداشته است. او با انتخاب واژگانی که کمترین تأثیر حسی را دارند، ترسیم دقیق مکان و زمان وقوع رخداد برای دور زدن تخیل سرسری خواننده و شیوهی روایت روزنامهنگارانه داستانی ارائه میکند که با یک فاصلهگیری جدی از «امر لذتبخش» بهمعنای کلاسیکش تو را به منطقهای میکشاند که آگاهانه داستان را میخوانی و از خواندن تصویری که بخواهد شکوه جنگ را غرقِ خون و حماسه نشان بدهد لذت نمیبری، بلکه از خواندن داستانی که روایتگر خشونت جنگ با بیشترین فاصله از لذت است غرق بهت و غم میشوی. خشونتی که علیرضا غلامی در دیوار نشان میدهد بهشدت بجا و درست است و خواننده را تکان میدهد. خشونتی که جنگ همراه خود میآورد درد کمی نیست.
مهم آنکه دیوار یک کل است. دیوار از آن دست رمانهایی نیست که بشود از آن یک تکه بیرون کشید و آن را جایی در فضای مجازی، بهعنوان پارهای به یادماندنی از یک رمان، منتشر کرد. این رمان اتفاقاً در کلیت خودش رنگ و معنا دارد. خشونت جنگ در دیوار آنقدر درست بزرگ شده که خواننده را یاد کارهای نقاش آلمانی، «اتو دیکس،» میاندازد که گاهی او را نقاش جنگ هم میخوانند. همان اغراق بجا و همان رنج و همان درد و همان جانی که وقت تماشای نقاشیهای اتودیکس از بیننده میرود از خوانندهی رمان دیوار هم میرود: فضای پر از امعاواحشای بدنهایی تحتسیطرهی جنگ و راوی خونسردی که حس میکنی تمام احساسی که داشته میان هیاهوی جنگ گم شده و روایت همین راوی اتفاقاً تأثیر داستان را بر خواننده بیشتر هم میکند. اما اینکه خوانندگان جوامع تفسیری متفاوت چه خوانشی از رمان دیوار داشتهاند خود چیزی است که در تحقیقی جداگانه میتوان به آن پرداخت و یکی از اضلاع مهم مثلث ادبیات جنگ را تحلیل کرد.
جنگ عراق علیه ایران نیز، در دهههای اخیر، به بازتولید خود پرداخته است. بازنمایی این جنگ در آثار هنرمندان دو دههی اخیر گویای این واقعیت است. این امر چنان عمیق و همهجانبه است که میتوان گفت هیچ عرصهی هنریای ــ اعم از مجسمهسازی، سینما، نقاشی، خطاطی و ادبیات ــ از بازتولید جنگ در امان نمانده است. «گاستون بوتول» جنگ را پدیدهای هدفدار معرفی کرده و آن را کاملاً منظم و مستقل میداند و معتقد است هرگاه در مطالعهی جنگ از علیت و وقایعنگاری دور شویم، پای ادبیات به میان کشیده میشود و پیوند جنگ و ادبیات شکل می گیرد.
تردیدی نیست پای ادبیات دیرزمانی است در مقولهی جنگ گشوده شده و همیشه حوزه جنگ و ادبیات یک موضوع اساسی برای داستاننویسان جهان بوده است. داستانهای بسیاری را میشناسیم که جنگ اگر نه تمام که بخش عمدهی اثر را شامل میشود. اما لزوماً همهی نویسندگان داستانهای جنگی از نزدیک شاهد وقایع جنگ نبودهاند.
وقتی بخواهیم از مفهوم «ادبیات جنگ» صحبت کنیم، گویی میخواهیم از مفهومی سخن بگوییم که در درون خود منطقی تضادآمیز دارد. چگونه جنگ ــ پدیدهای که ماهیت نابودگری دارد ــ میتواند صدایی برای ادبیات باشد و باعث خلق متونی ادبی شود؟ چه نوع داستان، شعر یا نمایشی قادر است مرگ گروهی از انسانها و جراحت و آسیب و از دست دادن عزیزی در جنگ را به تصویر بکشد؟ آیا نوشتهای که حول محور جنگ است میتواند خشونت آن را بهوضوح نشان بدهد و رنج انسانها را به تصویر بکشد؟ پروندهی رمان دیوار، نوشتهی علیرضا غلامی، بهانهای شد تا به این مفهوم و ژانر ادبی (جنگ و ادبیات) نگاهی بیندازم.
بهنظر میرسد ادبیات جنگ برای تمام سؤالاتی که مطرح شد پاسخی داشته باشد. ادبیات جنگ ادبیات تناقضهاست. یکی از بزرگترین این تناقضها آن است که این ادبیات بهنوعی، بدون هر گونه استثنایی، همیشه به شکست پدیدهای به نام «جنگ» اشاره میکند و البته رساترین شکلی که میتوان برای این بیان یافت «رئالیسم» است. بحث در مورد رئالیسم در ادبیات جنگ درواقع آن است که حقایق در این ادبیات باید تا حد امکان دقیق و عینی باشند و وقایع نباید تحریف شوند. در این بیان حقیقت، صورت مطبوع مجامع رسمی، که علاقه دارند شکل دیگری از جنگ نشان داده شود، جایی ندارد. از همین روست که پروژهی بیان حقیقت جنگ در ادبیات جنگ بهمحض آنکه بخواهد بهشکل متن دربیاید ممکن است با لکنت روبهرو شود. «حقیقت،» «دقت،» «عینیت،» «صداقت» و «واقعگرایی» مفاهیمیاند که سخت روی کاغذ میآیند.
در جنگ، مردمی وجود دارند که این جنگ بر آنها تأثیرگذار بوده است، مردمی که عزیزان خود را از دست دادهاند و کشور و خانوادهی خود را در ورطهی نابودی دیدهاند. اینها همانهایی هستند که در رئالیسم موجود در ادبیات جنگ نوعی آسودگی خواهند یافت، دریچهای برای یافتن پاسخ برخی از پرسشهای ذهنی. برای این افراد، ادبیاتی که حول محور جنگ خلق میشود نوعی بیان علّی برای چیزی است که اتفاق افتاده. جنگ، بیش از آن چیزی که میتوان فکرش را هم کرد، بر مردم تأثیر میگذارد و بر شیوهی اندیشیدن و نگرش آنها بر جهان اطراف نیز اثرگذار است. از همین روست که در هر جنگی، مردمی را میبینیم که بهنوعی واکنش نشان میدهند. این واکنش چیزی است که میتواند نوعی جنبش ادبی را برای کشوری که تجربهی جنگ را از سر گذرانده رقم بزند و حتی یک فرم مقبول هنری را در آن کشور متحول کند. جنگ بر ادبیات تأثیر میگذارد، چراکه بر مفهوم «انسانیت» در ناخودآگاه جمعی یک جامعه تأثیر میگذارد.
برخی از نظریهپردازان هم از سویی دیگر معتقدند رویکرد رئالیستی به جنگ میتواند کمی هم خطرناک باشد. هر چقدر متنی در تصویری که از جنگ ارائه میکند واقعگرایانهتر باشد، خطر «لذت دیگرآزارانه» در آن افزایش مییابد. این نظریه را البته «دیوید برامویچ» مطرح میکند. او، که استاد ادبیات انگلیسی دانشگاه ییل است، نوعی مفهوم ابداع کرده که از آن با عنوان «نظریهی غیراخلاقی هنر» نام میبرد. برامویچ به این موضوع توجه میکند که در بازنمایی رنج و نابودی میتوان لذت یافت و این بهخاطر نوعی اشتیاق برای همدلی است، «حالتی که در آن به حس درماندگی دربارهی دیگری توجه میشود ــ دیگریای که در آن لحظه بهوضوح درحال رنج بردن است.» بهاعتقاد برامویچ، ادبیات جنگ از آن جهت برای خواننده لذتبخش است که او را به منطقهی خطر نزدیک میکند. خواننده، در جایی دور و امن نسبت به منطقهی جنگی، نشسته و خطر و رنج را تجربه میکند. اگرچه برای بسیاری اتفاقاً جنگ بستری است که میتوان از آن به تولید متون ادبی غنی رسید، از سوی دیگر ادبیات جنگ فقط تولید متنی که بر بستر جنگ میگذرد نیست. از آنجا که ادبیات جنگ در چرخهی نویسنده ـ جامعه ـ خواننده است که فهمیده میشود، میتوان از منظر خوانندهی یک رمان ژانر جنگ نیز به بررسی یک اثر پرداخت و نظریهی برامویچ را به آزمون گذاشت. از جملهی این نظریات میتوان به نظریهی خوانندهمحور «استنلی فیش» اشاره کرد. فیش بر اجتماعات تفسیری تأکید فراوان میکند. بدین ترتیب، جامعهای که در آن زندگی میکنیم به تفسیر ما از متن یاری میرساند. ما متن را بهتنهایی تعبیر و تشریح نمیکنیم و به فهم متن دست نمییابیم. متن با توجه به اجتماعی که خواننده در آن قرار دارد معنا میشود و از این رو نمیتوان بهسادگی در مورد تأثیر متنی مکتوب در ژانر جنگ بر خوانندهی خود قضاوت کرد.
بیان موضوع جنگ در قالب داستان و گزارشهای ادبی طی سالهای متمادی از گذشتهی دور تا امروز استمرار داشته و این رشته هیچگاه انقطاع نیافته است و اینهمه نشان میدهد موضوع جنگ هیچگاه از زندگی انسان و طبعاً از زندگی صاحبان اندیشه و قلم خارج نشده است و استمرار آن تا امروز چندان عجیب و غیرعادی نیست. در تعریف وسیعتر از ژانر ادبیات جنگ، میتوان گفت این ژانر دربردارندهی متونی است که تأثیرات چندوجهی جنگ را بر کسانی که آن را تجربه میکنند به نمایش گذاشته است. این افراد میتوانند سربازان یا مردم عادی باشند. ضمن اینکه شکل تبدیل جنگ به متن در این نوع از ادبیات قابلبررسی است.
از آنجا که هر ژانر ادبی محصول تجربهی یک تغییر اجتماعی در جامعه است، طبعاً ادبیات جنگ آن ادبیاتی است که در منطقهای ظهور پیدا میکند که تجربهی جنگ را از سر گذرانده. حال چه میشود متنی از آن لذت غیراخلاقی هنر که برامویچ مطرحش میکند فاصله میگیرد؟ طبعاً انتخاب فرم بیان و شکل روایت در این فاصلهگیری مؤثر است و اگر درست عمل شود، متنی خلق میشود که در درستترین شکل خود به ژانر ادبیات جنگ نزدیک است.
این آن قدمی است که دیوار علیرضا غلامی برداشته است. او با انتخاب واژگانی که کمترین تأثیر حسی را دارند، ترسیم دقیق مکان و زمان وقوع رخداد برای دور زدن تخیل سرسری خواننده و شیوهی روایت روزنامهنگارانه داستانی ارائه میکند که با یک فاصلهگیری جدی از «امر لذتبخش» بهمعنای کلاسیکش تو را به منطقهای میکشاند که آگاهانه داستان را میخوانی و از خواندن تصویری که بخواهد شکوه جنگ را غرقِ خون و حماسه نشان بدهد لذت نمیبری، بلکه از خواندن داستانی که روایتگر خشونت جنگ با بیشترین فاصله از لذت است غرق بهت و غم میشوی. خشونتی که علیرضا غلامی در دیوار نشان میدهد بهشدت بجا و درست است و خواننده را تکان میدهد. خشونتی که جنگ همراه خود میآورد درد کمی نیست.
مهم آنکه دیوار یک کل است. دیوار از آن دست رمانهایی نیست که بشود از آن یک تکه بیرون کشید و آن را جایی در فضای مجازی، بهعنوان پارهای به یادماندنی از یک رمان، منتشر کرد. این رمان اتفاقاً در کلیت خودش رنگ و معنا دارد. خشونت جنگ در دیوار آنقدر درست بزرگ شده که خواننده را یاد کارهای نقاش آلمانی، «اتو دیکس،» میاندازد که گاهی او را نقاش جنگ هم میخوانند. همان اغراق بجا و همان رنج و همان درد و همان جانی که وقت تماشای نقاشیهای اتودیکس از بیننده میرود از خوانندهی رمان دیوار هم میرود: فضای پر از امعاواحشای بدنهایی تحتسیطرهی جنگ و راوی خونسردی که حس میکنی تمام احساسی که داشته میان هیاهوی جنگ گم شده و روایت همین راوی اتفاقاً تأثیر داستان را بر خواننده بیشتر هم میکند. اما اینکه خوانندگان جوامع تفسیری متفاوت چه خوانشی از رمان دیوار داشتهاند خود چیزی است که در تحقیقی جداگانه میتوان به آن پرداخت و یکی از اضلاع مهم مثلث ادبیات جنگ را تحلیل کرد.