امروز :جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳

دوازده بود، نیم شد. زود گذشت

از نُهِ شب که آمدم چراغ بَر کردم

و نشستم این جا صُمٌّ بُکمْ.

یک سطر بگی خواندم، نه.

یک لفظ بگی راندم، نه.

لیسِ فی الدّار غیر نفْسی دیّار.

با که دم زنم؟ با در؟ با دفتر؟ با دیوار؟

 

ولی خیالِ جوانی‌ی این بدن

به سر وقتِ من آمد و من

یاد اتاق‌های دربسته میفتادم،

اتاق‌های عطری‌ی لذّات دور، لذّات جسور __

 

از نهِ شب که آمدم چراغ بَرکردم

و نشستم این‌جا صُمٌّ بُکمْ.

 

ولی خیالِ جوانی‌ی این بدن

به سر وقتِ من آمد و من

یادِ آن روزها میفتادم،

بادِ آن کافه‌ها که برچیدند،

آن تماشاخانه‌ها که خوابیدند.

یادِ میدانچه‌ها و خیابان‌ها

همه غرقِ صنم و بُت و نگار و آفت،

یادِ آن دست‌ها که می‌فشرد،

یادِ آن چشم‌ها که چه می‌چرید

در خلوت و در جمعیّت
عزیزان رفته‌ات، ای وای،

به یاد می‌آیند از همه‌جا،

بس که محروم مانده‌اند از حُرمت.

 

دوازده بود، نیم شد. چه لحظه‌ها که گذشت!

دوازده بود، نیم شد. چه سال‌ها که گذشت!

 

 

از : کنستانتین کاوافی

ترجمه از : بیژن الهی

 

 

بی هیچ ملاحظه ای، هیچ تاسفی، هیچ شرمی،
دیوارهایی به دورم ساخته اند،

ضخیم و بلند.
و اکنون با حسی از نومیدی در اینجا می نشینم.
نمی توانم به چیزی دیگر فکر کنم:

این سرنوشت ذهنم را تحلیل می برد –
که من بیرون، چه اندازه کار داشتم.
وقتی این دیوارها را می ساختند،

چگونه ممکن بود متوجه نشوم!
اما هیچوقت از آنانی که می ساختند،

حتی صدایی نشنیدم.
چه نامحسوس مرا از دنیای بیرون گسسته اند.
از : کنستانتین کاوافی
ترجمه از : کامیار محسنین

 

 

 

می‌خواهم از این خاطره حرف بزنم

حالا ولی خیلی محو است- انگار چیزی نمانده‌است-

خوب، سال‌ها پیش بود، اولین سال‌های بلوغ.

پوستی، انگار یاسمن

آن روز ماه اوت -ماه اوت بود؟-

هنوز فقط می‌توانم چشم‌ها را به خاطر بیاورم:

آبی، فکر می‌کنم، آبی بودند-

بله، آبی.

یک آبی کبود

.

.

از : کنستانتین کاوافی

ترجمه : محسن عمادی

ادامه مطلب
+

خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی