امروز :پنج شنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳

چمدونی که می خواد بغضشو بیرون بریزه

کفشایی که می کشونن تنشونو رو زمین

چرخایی که دست آدمارو دارن می کِشن

آخرین نقاشی ِ رفتنشونو رو زمین

 

یکی چار گوشه خاطراتو بوسه میزنه

یه گذرنامه که رو تنش فقط کبودیه

سالنی که چارستونه بدنش می لرزه و

یه نفر منتظر ِ جیغ ِ در ِ ورودیه

 

پشت شیشه های غمگین فرودگاه امام

من به غیر از تو و برگشتنت هیچی نمی خوام

 

چی میشه عقربه ها یه کم عقب عقب برن

چی میشه یه لحظه پله برقی خوابش ببره

یه نفر باندُ رو چشمای خودش می بنده و

یکی چشم به راه ِ اینه که با ابرا بپره

 

یه نفر منتظره که آسمون زمین بیاد

لااقل یه شب هوا، هوای پرواز نشه

چی میشه پرنده ی سفید ِ پشت ِ پنجره

یه بزرگی کنه این دفه پَرش باز نشه

 

پشت شیشه های غمگین فرودگاه امام

من به غیر از تو و برگشتنت هیچی نمی خوام

 

 

از : میثم بهاران

 

 

ادامه مطلب
+

.. میثم! کجاش شکل اونه؟!

نه حاجی! این جفت من نیس!

این دختره قد بلنده

فرزانه این قد بُلن نیس!

 

میخوای یه کم تُن تَرِش کن!

 

فرزانه رو میشناسم من

اون اینجوری را نمیره!

جز من اصن را نداره

دست کسی رو بگیره!

 

خب خوبه! شُل کن! رسیدیم!

 

موهاش چشاشو گرفته

مانتوش یه خورده گشاده

دسبندشو دیده م اما

دسبندِ مشکی زیاده!

 

بسه! جلوتو نگا کن!

 

میثم! خیالاته شاید!

میگم شَبیش بوده لابد؟!

فرزانه رو میشناسم من

شالش اصن شُل نمیشد!

 

روت و اصن برنگردون!

 

من روم نشد خوب ببینم

اما شنیدم چی میگن

میثم! یه طوری میخندید …

این خنده ها رو فقط من …

 

میثم! گمونم خودش بود!

 

برگشتم و مطمئنم

برگشتنم اشتبا بود

جایی نگو تا ندونم

چی تو سرِ ما دوتا بود

 

خیلی چیزا جابجا بود!

 

میثم تو دستِ سفیدش

دسبندِ مشکیتو دیدم

شاید دوسِت داشته باشه

باشه … ادامه نمیدم

باشه … ادامه نمیدم

 

من میشناسم جفتمون و …

 

از : میثم بهاران

ادامه مطلب
+

شنیدم تو از خونه بیرون میای

جنون زمین و زمان حتمیه

تو از آذری بگذری، پیش پات

قیام یه ستار خان حتمیه

 

واسه ت “برج میلاد” قد میکشه

“نیایش” میفته رو خط چشت

شنیدم که “پیروزی” تو مشتته

یه “نیروهوایی” شده ارتشت

 

رو بام ولنجک بهم زل زدی

من و جای تهران نیگا میکنی

تو بغضم ترافیک ” همت ” گمه

ترافیک و با بوسه وا میکنی

 

تو اونقدر گرمی که با دیدنت

کلکچال و توچال هم تب کنن

باید سنگ فرش “ولیعصر” رو

سر راهت از نو مرتب کنن

 

من از خط آبی چشمای تو

دارم انقلاب و رصد میکنم

نمیدونم این دفعه ی چندمه

که “دروازه شمرونُ” رد میکنم

 

شنیدم تو از خونه بیرون میای

درختای “تجریش” حظ میکنن

تو که ساکتُ بستی اخبار گفت

دارن پایتختُ عوض می کنن!

 

 

از : میثم بهاران

ادامه مطلب
+

 

کجایی ببینی منو این شبا؟!

منی که دلم از نبودت پُره!

بهت گفته بودم به هم می خوریم!

بهِم گفته بودی بهَم می خوره!

 

کجایی ببینی چقدر سختمه

که این مردو بعد ِ تو آدم کنم

تو چشم انتظار یکی دیگه ای

باید انتظاراتمو کم کنم!

 

معمای پیچیده ی قلب ِ من

من ِ ساده فکر ِ فرارم ازت

توو این چند سالی که بی تو گذشت

عجب خاطراتی ندارم ازت!

 

کجایی که این حس تنها شدن

به دست تو بود و به پای دلم

بگو بار سنگین دلتنگیو

نباشی، بذارم کجای دلم؟!

 

با بغضی که داره خفه م می کنه

چقد سخته جنگیدنه یک تنه

کجایی ببینی گذشته هنور

داره حالمونو بهم می زنه!

 

مُعمّای پیچیده ی قلب من!

من ِ ساده فکر ِ فرارم ازت

توو این چند سالی که بی تو گذشت

عجب خاطراتی ندارم ازت!

 

 

 

از : میثم بهاران

 

ادامه مطلب
+

خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی