آبان سلام! لعنتی سال های دور
ای شاهراه فاجعه ، ای مسلخ عبور
ای هر شبت بلند تر از روده های سگ
ای روزهات مثل شبِ تار ، سوت و کور
اینکه مدافع الفی ، خود دو رنگی است!
چون سایه هیچ جا نشده پاسبانِ نور
یک وصله ای به پیکره ی سال و ماه ها
جا باز کرده ای به حضورت ولی به زور
پاییز پای آمدنت زار میزند
می آیی و نگاه می اندازی و غرور
می بارد از هوای فجیعِ رسیدنت
آبان به روز دومش از درد مرده بود
از : سعید زارع محمدی
بوسههایت انار را میترکاند
نفسهایت سیب را میرساند
آغوشت ابر را میباراند
پائیز ترینی
تو!
از : باران حجتی
برایت
دلتنگی عصر پاییز را می فرستم
مثل کلاغ های دم غروب
هیچ جا نیستم
فقط گاهی
یکی از پرهایم می افتد
از : کتایون ریزخراتی
- شعر, کتایون ریزخراتی
- ۱۲ خرداد ۱۳۹۴
رفتن ات تجربه ای است تلخ
اما معصوم
مثل افتادن برگ
مثل رنگ پاییز
مثل خندیدن غم…
از : وبلاگ مرد پاییزی
تو نیستی و پاییز
از چشمهای مرد عاشقی
شروع شده است که
تمام درختان را گریسته است
در سوگ رفتنت.
برنگرد،
که بر نمی گردی تو هیچوقت
نمی خواهمم داشته باشمت،نترس
فقط بیا
در خزان خواسته هام
کمی قدم بزن
تا ببینمت
دلم برای راه رفتنت تنگ شده است…
از : کامران فریدی
- شعر, کامران فریدی
- ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۴