امروز :پنج شنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳

راستی آینه ی نخوت ایام سلام

پله ی آخر خرپشته ی هر بام، سلام

 

آسیابان دهاتی همه با گندم قهر

کد خدایی که رُعایای تو بدنام، سلام

 

دهن عربده از درد بر آورده به عرش

مشت محکم به سر و صورت اجرام، سلام

 

لوله ی دودکشش خانه ی جادوگر پیر

اولین کنگره ی رسمی اهرام، سلام

 

حوله ی برفی پیچیده به اندام خدای

مشعل کوره ی تون تابی حمام، سلام

 

کله قندِ شبِ عقدِ من و زن های جوان

مدل سینه ی مخروطی قُط‍‍‍ام، سلام

 

ای که بین الحرمینِ تو سهند وسبلان

مثل پُـ-ـستان زنی خوش بَر و اندام، سلام

 

پوزه ی کف به لب آورده ی مرموز شتر

غوزه ی وش به سر آورده سرانجام، سلام

 

کوزه ی شعبده، لب بر یخ و دل بر دوزخ

حوزه ی عشق من و نفرت اقوام، سلام

 

زوزه ی صامتِ ثابت قدم ای گرگ بزرگ

برف ری در دهن خونی بسطام، سلام

 

طور سینای کیومرث و جم و اِفریدون

خیمه ی امن خداوندی خیام، سلام

 

تخم بی نطفه ی سیمرغ ترین ها در قاف

سر سودا زده ی کشور سرسام، سلام

 

شحنه دل در گرو عشق کنیزک دارد

به سلامی که تو پاسخ ندهی شک دارد

 

ابر یک بالش وهم است رها کن آنرا

منع شلیک بده هنگ نگهبانان را

 

جهت عرض ادب  برگ تردد دارم

پهن کن سفره ی دریاچه بیاور نان را

 

نامه ام مهر به طغرای عمر خیام است

منزوی واسطه شد تا بنویسد آن را

 

شعر پیوست هم از شاعر آزادی خواه

از  تقی خان بهار است دماوندان را

 

نعل فولاد به اسبم بده اندازه کنند

چارده قرن دویده است ببین حیوان را

 

چارده قرن بکوب آمدم ومکث نکرد

نه لب رود نه جنگل نه شب توفان را

 

داغی از گله ی پرویز به اِشکم دارد

کره ی کره ی شبدیز به اِشکَم دارد

 

پلک پارو کن ازین برف خمارستان را

جلوه کن باغچه در باغچه چشمستان را

 

اخم کن تا دل صیاد پُر از ابر شود

گِل بگیر از دو سر لوله تفنگستان را

 

ریگ در ریگ پُر از آتش و خاکستر کن

مرز تا مرزِ اَقالیم شکارستان را

 

استخوان ری و مرو از دهن گرگ بگیر

که عرب قیمه کند فرش بهارستان را

 

 

 

از : محمدرضا حاج رستم بیگلو

 

 

 

نشست نیمه‌ شب و چشم بسته بر در شد

که خواب جادویی‌ اش ناگهان مصور شد!

همینکه عکس ترا دید درته فنجان

کشید نعره و گوش جهان از آن کرشد

زمین به لرزه درآمد همینکه چهره‌ ی زن

شبیه عکس کج مرد در سماور شد

به صورت و سر زن مشت می زد از وحشت

و عکس زن که در آیینه بود بی‌سر شد

زنی بدون سر از آینه برون آمد

سرش درآینه تکثیر شد، مکرر شد

تن بدون سر زن به سوی آیینه

اشاره کرد و طلبکار یک عدد سر شد

چه چشم‌ ها که رقیبانه خیره شد درهم

و هر کدام رجزخوان چشم دیگر شد

سری به جای سری ادعای تن می‌کرد

که یک فرشته فرود آمد و مقدر شد

که بشکند تن آیینه و در آیینه

بمیرد آنکه درین خواب کیمیاگر شد

شکست آینه و زن پرید از رویا

و غرق خون همه جای اتاق و بستر شد

کنار تخت تن لاشه لاشه‌ ی مردی است

که پاکباخته در خون خود شناور شد

و سال هاست که این تخت گور این مرد است

و زن که؟ خواب‌نمای دو مرد دیگر شد

دوباره سیر غزل تاغروب آخربیت

و صدهزار گل کاغذی که پرپرشد

همیشه آخر هر شعر می‌رسم به شما

به شوق اسم توچشم من و غزل، تر شد

ترا نوشت و تو گل را نوشتی و این متن

در انتهای خود از ابتدا معطر شد

 

 

از : محمدرضا حاج رستم بیگلو

پشت این چشمهای شوخی که، رو به مردان روبه‌رو داری

دو عدد چشم داری از داخل، دوعدد چشم رو به تو داری

چشم بیرونی ات مونالیزاست، اخم و لبخند مبهمی دارد

غم نبینی، همان غمی دارد که تو از ترس آبرو داری…

غم تلخی که مثل قند و شکر، حل شده لای چای چشمانت

وگره خورده است با بغضی، که تو عمری ست در گلو داری

دو عدد چشم مثل دریاچه، آستین خیس، غرق خون پاچه

از یکی شان ارس یکی جیحون، رودباری به هر دو سو داری

آبشاری عمود بر سینه، گرد حسرت غباری از کینه

مثل پاییزهای تهمینه … با خودت هم بگو مگو داری؟!

چشم های درونی ات مجنون، چشم بیرون دوتا زن مظنون

از دوتا نیل و از دوتا کارون، چارسنگ آب در سبو داری

چارسنگ آب در سبوهایت، مردها مست های بوهایت

یا (صد و بیست و یک ) پسر خاله … (هوووو) صد و ده پسر عمو داری

روی قرنیه های بیرونی، همچنان ماهی و پلنگم من

یا که دریایی و مرا بر دوش، روز میلاد و مرگ قو داری

آنطرف در قرینه ها اما … تو پلنگی و من پر از ماه‌ام

هی! تو که می روی شکار ماه! آب داری پتو متو داری؟

یا که مثلِ همیشه های هنوز، با لب خشک و تشنه، سیر اشکی

یا منیژه شدی و صد بیژن در پناه دو لاخِ مو داری؟

ماه‌ام اما نه قرص و مهتابم، عکس ماهی در آب مردابم

تو چه ای؟ تو چگونه ای؟ چندی؟ خبر از راه و چاه او داری؟

از : محمدرضا حاج رستم بیگلو

دکلمه شعر با صدای شاعر

تهران من ازتوهیچ نمی خواهم

جز تکه پاره های گریبانم

نوستالژیای مرگ مکرر را

تزریق کن دوباره پریشانم

تهران دلت همیشه غبارآلود

رویای سنگ خیز تو وهم آلود

پهلوی پهنه های تو خون آلود

پس یا بمیر یاکه بمیرانم

من زخمی ازتوام توچرا زخمی

ابروشکسته خسته پرازاخمی

ای پایتخت بخت چه سرسختی؟!

انکارکن بگو که نمی دانم

امّ القرای غربتی و دیزی

ای باغ دشنه! باغچه ی تیزی!

گور اقاقی و ون وتبریزی

حالا تورا چگونه بترسانم؟

ای سرزمین آدمک ومردک

الّا کلنگ دوزوکلک بی شک

چاه درک مخازن نارنجک

فندک بزن بسوز وبسوزانم

شمس العماره های پر از ماری

دیوآشیان بی در ودیواری

سردابی از جنازه ومرداری

از عشق های بی سرو سامانم

ای شهرشحنه خیزچه مشکوکی

چه کافه های خلوت متروکی

گردوی سرنوشت چرا پوکی؟

از روز و روزگار گریزانم

ده ماه سال عاطلی وتعطیل

قانون تو قواعد هردمبیل

ای جنگل زنان و صف و زنبیل

هم میهنان مرد پشیمانم

قاجار غرق سوروسرورت کرد

صاحب قران تنوربلورت کرد

دارالفنون قرین غرورت کرد

درفکر پیش از این وپس از آنم

مشروطه شهرشعر وشعورت کرد

شاهی دوباره ازهمه دورت کرد

تا کودتا که زنده بگورت کرد

خون می خورم هرآینه می خوانم

دیدی که دختر لر از اینجا رفت

حتا امیر دلخور از اینجا رفت

دل نیز با دل پر از اینجا رفت

من دل شکسته ام که نمی مانم

شریان فاضلاب ترین هایی

شن زاری از سراب ترین هایی

ویران تر از خراب ترین هایی

من روح رود های خروشانم

هرشنبه سوری تو پر از کوری

مامورهای خنگ به مزدوری

با لحن خشک و جمله ی دستوری

اما به من چه من نه مسلمانم

قحطی زد و دیار دمشقم سوخت

خانه به خانه لانه ی عشقم سوخت

در پلک خود کفن شد و ازغم سوخت

هردختری که شد دل و شد جانم

از : محمدرضا حاج رستم بیگلو

خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی