امروز :پنج شنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳

کانون ادبی افق برگزار می کند:

سلسله نشست با محوریت غزل معاصر

با حضور: فرامرز راد و عمران میری

زمان: دوشنبه سیزدهم اردیبهشت ماه نود و پنج (۹۵/۰۲/۱۳) – ساعت: ۱۶:۳۰

مکان: تهران، خیابان انقلاب، روبروی دانشگاه تهران، پاساژ فروزنده، طبقه منفی یک، کافه رسپیرو

 

ادامه مطلب
+

 

مثل پیکانى که خسته ست از اتوبان

خسته ام خسته تر از فرمان پیکان

 

مثل آن راهم که “رفت” و برنگشته

حال آن “فعلم” که مانده در گذشته

 

مثل آن ابرم که بالاى سرم بود

فکر کن دیوارها دور و برم بود

 

مثل ابرى که مرا آبستنت کرد

شکل بارانم که چترش را تنت کرد

 

مثل سیگارم که من را دود کرده

که نبودت را برایم بود کرده

 

کافه اى خلوت تر از هر صندلیشم

صندلىِ مشترىِ اولیشم

 

قهوه اى که میخورى و میبَریشم

صندلىِ مشترىِ آخریشم

 

فکر کن جاى کسى هستى که “من” بود

جاى دکمه ت دکمه اى بر پیرهن بود!

 

فکر کن به دکمه اش در یک اپیزود

چشمهاى دکمه هایش باز میشد!

 

گریه کن بر جاى بوسه بر تنى که

یک نفر عاشق تر از تو به زنى که

 

گریه کن هر ثانیه به ساعتى که

گریه کن با دکمه ى پیراهنى که !!!

 

دوختى چشمان خود را روى دکمه

خیره بودى خیره بودى توى دکمه

 

فکر کن دست کسى در کار باشد

جاى چشمم عینک من تار باشد!

 

فکر کن من الکلم که مستِ او بود

جاى من دست کسى در دست او بود

 

جاى پارو که دو دست قایقش بود

فکر کن یک رودخانه عاشقش بود

 

فکر کن در فکرهایش گریه کرده

چشمهاى تو به جایش گریه کرده

 

فکر کن چشمت نشسته رو به چشمش

چشمهایت پا به پایش گریه کرده

 

فکر کن غیر از تو مردى عاشق اوست

فکر کن او هم برایش گریه کرده

 

فکر کن فاعل نباشى فعل باشى

جاى مفعولى که “رایش” گریه کرده

 

فکر کن تو لا به لاى فکر اویى

لااقل در لابه لایش گریه کرده

 

فکر کن تو گریه و او گریه دارد…

 

 

از : فرامرز راد

 

 

ادامه مطلب
+

دهان پنجره را بست و نیشخندی زد

و قورت داد دهانش قـُـلپی آبش را

 

چهار خانه ی پیراهنم نه جا دارُ

مربعی که در آنم چهار دیوارُ

 

دو پنجره که ندارم، چه هیچکس ها را

به انتظار نشسته برای دیدارُ

 

ولی دو جیب و دو دکمه، دو چشم ِ پیراهن

چهار روز ِ ندیدند خواب شبها رو

 

شبی که رفتی و یک مرد ماند و پیراهن

که در حصار خطوطش شده گرفتارُ

 

شبی که پنجره ها، جیب های بسته ی من

تو را ندیده گرفتند پشت دیوارُ

 

چرا شبی که نباید گرفته خوابیده

مگر ندیده که دکمه همیشه بیدارُ

 

نگاه دوخته تا سرنخی بدست آید

تمام کار نگاهش شده همین کارُ

 

شبی که، دکمه نگاهش شبیه مردی بود

که زل زده به کسی تا بیاید این بارُ

 

مرا بگیرد از این یک بگیردم از دو

مرا بگیرد از این سه بگیرد از چهارُ

 

ولی نیامدی و می برم که بفروشم

مگر که بو بکشاند تو را به بازارُ

 

مرا به بوی لباسم بفهمی و بخری …

 

 

از : فرامرز راد

 

 

ادامه مطلب
+

دم که کردی مرا قهوه ی ترک، کافه ات داستان مرا ریخت

هر زنی راوی چشم من شد، کف زد و استکان مرا ریخت

 

بعد از اینکه تو را سر کشیدم یا کلاهی سر استکان رفت

یا کلاهی سر داستان که، استکان داستان مرا ریخت

 

استکان داشت وارونه می شد، کاش دنیای من رو نمی شد

یا جهانم پر از او نمی شد، او نشست و جهان مرا ریخت

 

بعد، انگشت زد توی قهوه، یک خیابان بی راه می دید

پای من را برید از خیابان، جیغ ماشین جان مرا ریخت

 

باز انگشت زد توی قهوه، یک پرنده و یک آشیان دید

باد افتاد پشت پرنده، بال زد آشیان ِ مرا ریخت

 

یک نفر داشت پر در می آورد، یک نفر را شبیه خودش دید

یک نفر آسمان را نشان داد، یک نفر آسمان مرا ریخت

 

از زمانی که او ناگهان رفت، معنی ناگهان از زمان رفت

ناگهان ، ناگهان ، ناگهان رفت ، ناگهان ناگهان ِ مرا ریخت

 

قبل از این فال من اشتباهی ، توی فال زنی دیده می شد

استکان زن ِ ترک ِ قاجار، قهوه در قهوه جان ِ مرا ریخت

 

در اتاقم که شب پرسه می زد، خواستم ماه روشن بیارم

شب که شد رفتم او را بدزدم، باد زد نردبان مرا ریخت

 

 

 

از : فرامرز راد

 

 

خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی