امروز :پنج شنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳

میان من و تنهایی ام

ابتدا

دستان تو بود

سپس درب ها تا به آخر

گشوده شدند

سپس صورت ات

چشم ها و لب هایت

و بعد تمام ِ تو

پشت سر هم آمدند

 

میان من و تو

حصاری از جسارت تنیده شد

تو

شرمساری ت را از تن ات

بیرون آورده و

به دیوار آویختی

من هم تمام قانون ها را

روی میز گذاشتم

 

آری..

همه چیز ابتدا این گونه آغاز شد.

 

 
از : جمال ثریا
ترجمه از : سیامک تقی زاده

 

دیگر همانند گذشته دل تنگ ات نمی شوم

حتی دیگر گاه به گاه گریه هم نمی کنم

در تمام جملاتی که نام تو در آنها جاری ست

چشمانم پُر نمی شود

تقویم روزهای نیامدنت را هم دور انداخته ام

کمی خسته ام

کمی شکسته

کمی هم نبودنت، مرا تیره کرده است

اینکه چطور دوباره خوب خواهم شد را

هنوز یاد نگرفته ام

تنها “خوبم” هایی روی زبانم چسبانده ام

مضطربم.. فراموش کردن تو

علی رغم اینکه میلیون ها بار

به حافظه ام سر می زنم

و نمی توانم چهره ات را به خاطر بیاورم

من را می ترساند

دیگر آمدن ات را به انتظار نمی کشم

حتی دیگر از خواسته ام

برای آمدنت گذشته ام

اینکه از حال و روزت باخبر باشم

دیگر برایم مهم نیست

بعضی وقت ها به یادت می افتم

با خود می گویم: به من چه؟

درد من برای من کافی ست

آیا به نبودنت عادت کرده ام؟

از خیال بودنت گذشته ام؟

مضطربم..

یا اگر

عاشق کسی دیگر شوم؟

باور کن آن روز

تا عمر دارم

تو را نخواهم بخشید …

از : ازدمیر آصاف

ترجمه از : سیامک تقی زاده

خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی