دو رودخانه ی وحشی ِ وحشی اند موهات
دو تا هلال گره خورده اند ابروهات
تمام دهکده را ریختی بهم خاتون
چه کرده باد مگر با شلال گیسوهات ؟
منم که صفحه ی یک روزنامه ی صبحم
تویی که پر شده ام از تو و هیاهوهات
تو دستهات ظریفند و من سرم سنگین
خدا نکرده گلم کج نشه النگوهات !
از : حامد عسکری
- حامد عسکری, شعر
- ۰۶ تیر ۱۳۹۴
پرنده بودی و از بام ِ من پرت دادند
تو ساک بستی و نام ِ مسافرت دادند
قَدت خمید ، نگاهت شکست ، روحت مُرد
کلاغهای مزاحم چه بر سرت دادند ؟
تو نیم ِ دیگر ِ من بودی و ندانستی
چه داغها که به این نیم ِ دیگرت دادند
خدا نخواست من و تو کنار هم باشیم
سه چار هفته به کنکور شوهرت دادند
از : حامد عسکری
- حامد عسکری, شعر
- ۰۴ تیر ۱۳۹۴
وقتی بهشت عزوجل اختراع شد
حوا که لب گشود عسل اختراع شد
در چشم های خسته ی مردی نگاه کرد
لبخند زد و قند بدل اختراع شد
آهی کشید و آه دلش رفت و رفت و رفت
تا هاله ای به دور زحل اختراع شد
حوا بلوچ بود ولی در خلیج فارس؛
رقصید و در حجاز هبل اختراع شد
آدم نشسته بود، ولی واژه ای نداشت
نزدیک ظهر بود، غزل اختراع شد
آدم و سعی کرد کمی منضبط شود
مفعول فاعلات فعل اختراع شد
“یک دست جام باده و یک دست زلف یار”
این گونه بود ها! ، که بغل اختراع شد
یک شب میان شهر خرامید و عطسه زد
فرداش پنج دی ، و گسل اختراع شد*
از : حامد عسکری
* اشاره به زلزله ی بم
- حامد عسکری, شعر
- ۰۴ تیر ۱۳۹۴
دست و پا بسته و رنجور به چاه افتادن
به از آن است که در دام نگاه افتادن
سیب شیرین لبت باشد و آدم نخورد؟
تو بهشتی و چه بیم از به گناه افتادن
لاک پشتانه به دنبال تو می آیم و آه
چه امیدی که پی باد به راه افتادن؟
آخر قصه ی هر بچه پلنگی این است:
پنجه بر خالی و در حسرت ماه… افتادن
با دلی پاک، دلی مثل پر قو سخت است
سر و کارت به خط و چشم سیاه افتادن
من همان مهره ی سرباز سفیدم که ازل
قسمتم کرده به سر در پی شاه افتادن
عشق ابریست که یک سایه ی آبی دارد
سایه اش کاش به دل گاه به گاه افتادن
از : حامد عسکری
- حامد عسکری, شعر
- ۰۳ خرداد ۱۳۹۴
- 1
- 2