پشت درهای بسته
امید میمیرد.
میمیرند دلهای خسته
پشت درهای بسته.
در را وا کنید
می میرند
دلهای خسته
پشت درهای بسته.
از : بهروز حشمت
از آسمان نمیترسم
که گاهی رنگ عوض میکند
از هوا نیز
از آفتاب نمیترسم
که جابجا میشود
از ماه نیز
از شب هم نمیترسم
که تاریک میکند اتاقم را
از اشیا خانه ام میترسم
از قفسههای آشپزخانه که درشان
باز میمانند
از قاشقی که از دستم میافتد
از شیر آب و گاز خانهام که فراموش میکنم ببندم.
و از حرفهای همسایهام
که مدتی است با صورتی بسیار مهربان
وقتی من را می بیند میگوید:
Holland is full””
از : نسیم خاکسار
اینجا شروع یک غزل و یک جنایت است
دارم هوار می زنم الان دو ساعت است
لطفن نپرس دیگر از این رسم کهنه مان
خنجر زدن به پشت که از روی عادت است
با عرض احترام بگویم که مدتی است … !
این نامه ها همیشه تمامش شکایت است !
اینجا هوا بد است نشد زندگی کنیم
باید سفر کنیم به جایی که راحت است
حتا نمی شود که بگویم چه خسته ام !
ساکت شدن همیشه خودش یک سیاست است
□
دارم به انتهای غزل می رسم ولی –
پایان این غزل که شروعش جنایت است-
من را به دره های عمیقی کشانده است
فهمیده ام که داد و هوارم حماقت است!
از : عاطفه جاهدی
نه آنقدر معرکه ای با پیراهنی از یوسف
نه چوپانی
که ساق پاهایم را نی بزنی
کاش جمعه ها
شاخهایت بی درخت شوند
یا درخت ها جمعه هایت را سر بکشند
می خواهم به نامت شیطانی باشم
بر شانه های باران
با همین چند سطر شاید
دریا هم ببارد
از : آرام علی نژاد
در من ترانه های قشنگی نشسته اند
انگار از نشستن ِ بیهوده خسته اند
انگا ر سالهای زیادی ست بی جهت
امید خود به این دل ِ دیوانه بسته اند
ازشور و مستی ِ پدران ِ گذ شته مان
حالا به من رسیده و در من نشسته اند …
من باز گیج می شوم از موج واژه ها
این بغضهای تازه که در من شکسته اند
من گیج گیج گیج ، تورا شعر می پرم
اما تمام پنــــجره ها ی تــو بستـــه اند
از : اسرین
از کوچه پرسیدم نشانت را نمی دانست
آن کفشهای مهربانت را نمی دانست
رنجیده ام از آسمان ، قطع امیدم کرد
دنباله ی رنگین کمانت را نمی دانست
اینگونه سیب سرخ هم از چشمم افتاده ست
شیرینی اش ، طعم لبانت را نمی دانست
قیچی شدم ، بال و پرم را یک به یک چیدم
ســـَمت ِ وسیع ِ آسمانت را نمی دانست
لای ورقها ، نامه ها ، دفترچه ها گشتم
حتی کتابی داستانت را نمی دانست
از : اندوه مهربان
دیروز در کنار تو احساس عشق بود
دستان کوچکت که پر از یاس عشق بود
دستان کوچکت که جنون مرا نوشت
این واژه های غرق به خون مرا نوشت
هرجا که رد پای شما هست می روم
فکری بکن به حال من از دست می روم
قلبم شکسته است و هی سرد می شوم
بگذار بشکند عوضش مرد می شوم
دستان خسته ام به شقایق نمی رسد
فریاد من به گوش خلایق نمی رسد
این دست ها همیشه پر از بوی یاس نیست
یا مثل چشم های شما با کلاس نیست
این رسم زندگی ست بزرگ و بزرگ تر
هر چه بزرگ تر و سپس هرچه گرگ تر
بین خودم و آینه دیوار می کشم
هرشب که پشت پنجره سیگار می کشم
شاید هنوز فرصت عصیان و مرگ هست
در ذهن ابرهای درونم تگرگ هست
بانوی دشت های قشنگی که سوختی
عشق مرا به رهگذران می فروختی
چشمانتان پر از هیجان نیست نازنین
این دست ها همیشه جوان نیست نازنین
شاید کسی که بین غزل های من گم است
در فصل های زندگی ام فصل پنجم است
یا نه درست مثل خودم لاابالی است
از مردمان غمزدهء این حوالی است
حالا ببین علیه خودم غرق می شوم
در منتها الیه خودم غرق می شوم
دلشوره های سرخ دلم ناتمام ماند
احساس می کنم غزلم ناتمام ماند
از : دلتنگی های شبانه
پرواز در هوای خیال تو دیدنی ست
حرفی بزن که موج صدایت شنیدنی ست
شعر زلال جوشش احساس های من
از موج دلنشین کلام تو چیدنی ست
یک قطره عشق کنج دلم را گرفته است
این قطره هم به شوق نگاهت چکیدنی ست
خم شد- شکست پشت دل نازکم ولی
بار غمت ـ عزیز تر از جان ـ کشیدنی ست
من در فضای خلوت تو خیمه می زنم
طعم صدای خلوت پاکت چشیدنی ست
تا اوج ، راهی ام به تماشای من بیا
با بالهای عشق تو پرواز دیدنی ست
از : طهورا
بدنامی حیات دو روزی نبود بیش
آنهم کلیم با تو بگویم چه سان گذشت
یک روز صرف بستن دل شد به این و آن
روز دگر به کندن دل زین و آن گذشت
از : کلیم کاشانی
- شعر, کلیم کاشانی
- ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۴
دلم تنگ است ،
دلم تنگ است
دلم اندازه حجم قفس تنگ است
سکوت ازکوچه لبریز است
صدایم خیس و بارانی است
نمی دانم
چرا در قلب من
پاییز
طولانی است
از : ناشناس
روزی به این نتیجه رسیدم که مرده ام
از کوچک و بزرگ شنیدم که مرده ام
جاخوردم ، آنچنان که دلم ذره ذره شد
با ترس و لرز نعره کشیدم که مرده ام
یک اتفاق خوب بود که منجر به مرگ شد
بعد از وقوع حادثه دیدم که مرده ام
مـَردم سیاه بر تنشان کرده اند و من
فهمیدم از لباس سفیدم که مرده ام
یک عده گفته اند که تو خواب دیده ای
با این حساب فرض کنیدم که مرده ام
از : ناشناس