امروز :سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲

تاریکی ام ! شبیه شبی که سحر نداشت

تنهایی ام ! شبیه کلاغی که پر نداشت

تلخم ! شبیه دورترین قهوه خانه ای

که بر لبان قهوه چی اش هم شکر نداشت

دلتنگِ شعرهای به قصابخانه ام

اخموی چشم هات که از من خبر نداشت

دلگیر ِ دوستانِ ریاکار ِجانی ام

فحاش آن تنی که لیاقت به سر نداشت

دلخسته از کثافت این شهر لعنتی

از خانه ای از آهن و آهن که در نداشت

از عقل و علم و منطق وحشی ِ زخم ها

این جنگجو ی خسته به جز خود سپر نداشت

می خواست که فرار کند این درخت پیر

افسوس عزم داشت و دست ِ تبر نداشت

سر را سپرد عشق به سامان ِ نیستی

دل را گذاشت بین دوراهی و برنداشت …

در خواب می کنم غزل عاشقانه را

ته مانده های رفته ی دیوانه خانه را

می ترسم از سیاهی ِ از شب گذشته ام

از دیدن ِ دوباره ی دیو و فرشته ام

از سوسک های بی حرکت روی گرده ام

می ترسم از صدای نفس های مرده ام

زیبایی ازتو بود که طاووس پا گرفت

دنیای زشت بود که از من، تو را گرفت

بر روی فرش ، شیر به آهو رسیده است

کابوس چشم هام به چاقو رسیده است

روی طناب خیس ِ تو خون است و رخت ها

دنیای چرک مرده ی کرم ِ درخت ها

نقاشی است و سرخ ترین رنگ می شوم

داماد ِ بی عروس ِ دل ِ تنگ می شوم

فرقی ست بین دوست نامرد و آشنا

دارند می دهند تو را به غریبه ها

با یاد گریه هام به حمام می روم

با یاد تو به خانه ی اقوام می روم

شب ها که بره های تو به خواب می روند

این بیت ها به خانه ی قصاب می روند

مشروب می خورند و به شب سنگ می زنند

تا صبح مثل بچگی ات ونگ می زنند

از من درخت های زیادی بریده اند

از من بریده اند …زیادی بریده اند …

□□

از توی جیب

عکس ِ تو را در می آورم !!

تا قرص ها

تعادل دنیای من شوند

□□□

تهران گرفت از تو مرا ! کور و کر شدم !

غم سنگ زد به شیشه و من بیشتر شدم

شب هام بود و … غیرت ِ چاقو به دست هاش

شب هات بود و… بوی عرقگیر ِمست هاش

موزیک داغ و پارتی ِ قرص ِ اکس ها

تنهایی ِ کثیف شده بعد ِ سـِ–ـک*س ها

نوزاده های غیر مجاز و زباله دان

نفس ِ تفنگ بادی و مرگ پرندگان

خوشبختی ِ حلال و سر ِ چند همسری

با آب و رنگ و روغن ِ فحاش ، دلبری

سیمان و برج های به « سرو » تو خورده بود

و عشق بود و عشق … ولی عشق مرده بود !

دعوا و داد و دزدی و دود و دروغ بود

تهران شلوغ بود عزیزم ! شلوغ بود !

آن روزهای بی تو خودم را نداشتم

پول کرایه تاکسی حتا نداشتم

شب ها سر ِ گرسنه ی من بود و سنگ بود

خندیدنم به قصه ی ماه و پلنگ بود

تا صبح در کنار خیابان نشستنم

آواز جیرجیرک ِ غمگین ِ در تنم …

آن چیز ها که از تو به جا ماند غم شدند

سیگارهای خاطره های بدم شدند

تهران تمام شد به اتاقی که در نداشت

تنها شدم شبیه کلاغی که پر نداشت

در گوش من صدای دویدن شنیدنی ست

فریاد های تو ته کابوس هر زنی ست

این فرش ها مرا به تو بالا می آورند

از خون اول تو به دنیا می آورند …

 

 

 

از : وحید نجفی

 

شب/گریه کردم/قرص خوردم/شب/نخوابیدم

در دست های سرد تو از تب نخوابیدم

دیدم برای داستانم قهرمانی نیست

دیدی برای قهرمانت داستانی نیست

آجر به آجر ساختی دیوارهایت را

خاموش کردی با تنم سیگارهایت را

سلول هایی انفرادی چشم هایت بود

یک سنگفرش خونی از من زیر پایت بود

میخواستی از من بگیری نقش خوبت را

زیبایی ِ هر چند غمگین غروبت را

از لای باز ِپنجره، ماه آفتابی شد

ژیلت کشید و عطر زد، آدم حسابی شد

من/گریه کردم/قرص خوردم/ شب نخوابیدم

در دستهای گرم تو از تب نخوابیدم

دنبال تو رفتند پاهایم قدم هایم

مانند چسب زخم چسبیدم به غم هایم

احساس کردم می شود دنیای دیگر داشت

دستی از آن بالا تو را از خاطرم برداشت!!!

خالی شدم از هر چه در قلبم قدم می زد

مثل گذشته عشق، حالم را به هم می زد

شب ریختم در استکانت آفتابم را

گم کردم از خالی تو جام شرابم را

حافظ به دستم داد دست دختر رز* را

چسباندمت با تف به دیواری ِکاغذها

سعدیه ای بودی، دلت شیراز کم آورد

در مینیاتورها زنی که ناز کم آورد

مثل کتابی نسخه خطی بود اندامت

زیبای نستعلیق در دیوانه ی نامت

در باد _ گندمزار بودی_راه افتادی

از لای باز ِپنجره در ماه افتادی

من گریه کردم/قرص خوردم/شب نخوابیدم

در دست های داغ تو از تب نخوابیدم

بگذار خود را جای من دنیایی از گریه

بگذار سر بر شانه ی تنهایی از گریه

دیوار باش و قفل تا روح جهان باشی

برگرد تا یک پای اندوه جهان باشی

بگذار لای زخم هایم استخوانت را

در داستانی که ندارم قهرمانت را

لطفا تنم را لمس کن در خواب و بیداری

آرام روشن کن برایم باز سیگاری

 

 

از : وحید نجفی

 

 

* دختر رز

 

خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی