امروز :سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲

من می نه ز بهر تنگدستی نخورم

یا از غم ِ رسوایی و مستی نخورم

من می ز برای خوشدلی می خوردم

اکنون که تو بر دلم نشستی، نخورم

 

 

از : عمر خیام

 

 

 

عمریست مرا تیره و کاریست نه راست

محنت همه افزوده و راحت کم و کاست

شکر ایزد را که آنچه اسباب بلاست

ما را ز کس دگر نمی باید خواست

 

 

از : عمر خیام

 

 

 

در فصل بهار اگر بتی حور سرشت

یک ساغر مـِی دهد مرا بر لب کِشت

هرچند به نزد عامه این باشد زشت

سگ به ز من ار برم دگر نام بهشت

 

 

از : عمر خیام

 

 

 

آنها که کهن شدند و اینها که نواند

هر کس به مراد خویش یک تک بدوند

 

این کهنه جهان به کس نماند باقی

رفتند و رویم ، دیگر آیند و روند

 

 

از : عمر خیام

 

 

ادامه مطلب
+

 

ای کاش که جای آرمیدن بودی

یا این ره دور را رسیدن بودی

 

کاش از پی صد هزار سال از دل خاک

چون سبزه امید بر دمیدن بودی

 

 

از : عمر خیام

 

ادامه مطلب
+

 

ساقی ، گل و سبزه بس طربناک شده است

دریاب که هفته ی دگر خاک شده است

می نوش و گلی بچین که تا در نگری

گل خاک شده است و سبزه خاشاک شده است

 

از : عمر خیام

ادامه مطلب
+

 

گویند که دوزخی بود عاشق و مست

قولی است خلاف ، دل در آن نتوان بست

گر عاشق و مست دوزخی خواهد بود

فردا باشد بهشت همچون کف دست

 

از : عمر خیام

ادامه مطلب
+

 

قومی متفکر اند اندر ره دین

قومی به گمان فتاده در راه یقین

می ترسم از آنکه بانگ آید روزی

کای بی خبران ، راه نه آن است و نه این

 

از : عمر خیام

ادامه مطلب
+

 

تا کی غم آن خورم که دارم یا نه

وین عمر به خوش دلی گذارم یا نه

پر کن قدح باده که معلومم نیست

کاین دم که فرو برم ، برآرم یا نه !

 

از : عمر خیام

ادامه مطلب
+

 

گردون نگری ز قد فرسوده ی ماست

جیحون اثری ز اشک پالوده ی ماست

دوزخ شرری ز رنج بیهوده ی ماست

فردوس دمی ز وقت آسوده ی ماست

 

از من رمقی به سعی ساقی مانده است

وز صحبت خلق بی وفایی مانده است

از باده ی دوشین قدحی بیش نماند

از عمر ندانم که چه باقی مانده است

 

از : عمر خیام

ادامه مطلب
+

 

من ظاهر نیستی و هستی دانم

من باطن هر فراز و پستی دانم

با این همه از دانش خود شرمم باد

گر مرتبه ای ورای مستی دانم

 

از : عمر خیام

ادامه مطلب
+

خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی