امروز :سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲

 

ای پیش پرواز کبوتر های زخمی

بابای مفقودالاثر، بابای زخمی

 

دور از تو سهم دختر از این هفته هم پر

پس کی؟ کی از حال و هوای خانه غم پر؟

 

گیرم پدر یک آدم فرضیست ، باشد

تا کی فشار خون مادر بیست باشد؟

 

تا یاد دارم برگی از تاریخ بودی

یک قاب چوبی روی دست میخ بودی

 

توی کتابم هر چه بابا آب می داد

مادر نشانم عکس توی قاب می داد

 

اینجا کنار قاب عکست جان سپردم

از بس که از این هفته ها سرکوفت خوردم

 

من بیست سالم شد هنوزم توی قابی ؟!

خوب یک تکانی لااقل مرد حسابی!

 

یک بار هم از گیرودار قاب رد شو

از سیم های خاردار قاب رد شو

 

برگرد تنها یک بغل بابای من باش

ها ! یک بغل برگرد تنها جای من باش

 

شاید تو هم شرمنده ی یک مشت خاکی؟!

جا مانده ای در ماجرای بی پلاکی

 

عیبی ندارد خاک هم باشی قبول است

یک چفیه و یک ساک هم باشی قبول است

 

ای دست هایت آرزوی دست هایم

ناز و ادایم مانده روی دستهایم

 

تنها تلاشش انتظار است و سکوت است

پروانه ای که توی تار عنکبوت است

 

امشب عروسی می کنم جای تو خالی

پای قباله جای امضای تو خالی

 

ای عکس هایت روی زخم دل نمک پاش

یک بار هم بابای معلوم الاثر باش

 

 

 

از : عظیم زارع

 

 

ادامه مطلب
+

 

ماه پوشیده به سمت تو سرورویش را

دشت برداشته از منظره آهویش را

 

موجها سرد و خجالت زده بر میگردند

که ندارند کمی پیچ و خم مویش را

 

همه هم دست که من سوی تو را گم بکنم

مانده ام روی تو را در چه تجسم بکنم

 

مانده ام راه به دنیای لبت باز شود

که به این شعر اگر پای لبت باز شود

 

لحظه ای بگذر از این باغ که از فرط حسد

لب صد غنچه به حاشای لبت باز شود

 

گفته بودی که دلم تا بتپد می مانی

چتر برداشتی و رفتی از این بارانی

 

ای که در زندگیم غیر تو یک سطر نبود

یعنی این خانه به اندازه ی یک چتر نبود ؟

 

ای غزل آئینه ی قرنـیه ی میشی تان

بگذارید بیاییم به درویشی تان

 

بس که در کوچه به بی رهگذری زل زده ام

هی دم از چشم تو و فن تغزل زده ام

 

سنگ های طرف پنجره هم ظن شده اند

بس که حرف از تو زدم ، شکل شنیدن شده اند

 

بی تو از مـَـردم این شهر تنفر دارم

من از آن کوچه ی بن بست ، دلی پـُـر دارم

 

های ، همبستر پر روزترین شبهایم

سنگ و چوب اند بدون تو مخاطب هایم

 

بس که بی مهری از این کوچه به چشم آمده است

آسمان از تو و این کوچه به خشم آمده است

 

لبت آتش که نه ، آتش که نه ، آتشکده ای

اصلن آتشکده را با لبت آتش زده ای

 

ولی آتش که نباید به کسی زل بزند

از سر عمد به دنیای کسی پل بزند

 

زندگی سوخته در شعله ای از هـُـرم تنت

محتوای غزلی ریخته در فــُُـرم تنت

 

کاش برگردی و در رو به تو آغاز شود

که به این شعر اگر پای لبت باز شود

 

 

از : عظیم زارع

 

ادامه مطلب
+

 

عادت به تـرس از خط قرمز کرده بـودیـم

در بـاز بـود و در قـفـس کـز کـرده بودیـم

از بس که خو کردیم با نُت های وحشی

ترس از تـبـر هم ریخت، از بت های وحشی

زانـو زدیـم و سـر فــرود آورده مـانـدیـــم

اربـاب هـا مُـردنـد ، امّـا بــرده مـانـدیــم

دور از یقین دنـبـال وهم و فرض رفـتـیم

در کـوچه هـای بـد گمانی هـرز رفـتـیم

حـالا تـمـام آسـمـان را گِــل گـــرفــتــه

شش های بـیـمـار غـزل را سِـل گرفته

دیـگـر حـنـای زردمـان رنــگـی نـــــدارد

بـن‌بـست چیـزی جزنفس تنگی نـدارد

از : عظیم زارع

ادامه مطلب
+

خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی