امروز :سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲

 

چه در دل ِ من

چه در سر ِ تو

من از تو رسیدم به باور ِ تو

تو بودی و من ، به گریه نشستم برابر ِ تو

به خاطر تو

به گریه نشستم

بگو چه کنم …

 

با تو ، شوری در جان

بی تو ، جانی ویران

از این ، زخم ِ پنهان

می میرم …

نامت در من باران

یادت در دل طوفان

با تو ، امشب پایان

می گیرم …

 

نه بی تو سکوت

نه بی تو سخن

به یاد ِ تو بودم

به یاد ِ تو من

ببین غم ِ تو رسیده به جان و دویده به تن

ببین غم ِ تو رسیده به جانم ،

بگو چه کنم…

 

 

 

از : عبدالجبار کاکایی

 

 

 

بمون ولی به خاطر غرور خسته ام برو

برو ولی به خاطر دل شکسته ام بمون

 

به موندن تو عاشقم به رفتن تو مبتلا

شکسته ام ولی برو ، بریده ام ولی بیا

 

چه گیج حرف می زنم ، چه ساده درد می کشم

اسیر قهر و آشتی میون آب و آتشم

 

چه عاشقانه زیستم چه بی صدا گریستم

چه ساده با تو هستم و چه ساده بی تو نیستم

 

تو را نفس کشیدم و به گریه با تو ساختم

چه دیر عاشقت شدم چه دیرتر شناختم

 

تو با منی و بی توأم ببین چه گریه آوره

سکوت کن سکوت کن سکوت حرف آخره

 

ببین چه سرد و بی صدا ببین چه صاف و ساده ام

گلی که دوست داشتم به دست باد داده ام

 

بمون که بی تو زندگی تقاص اشتباهمه

عذاب دوست داشتن تلافی گناهمه

 

 
از : عبدالجبار کاکایی

 

خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی