دست های تو
تصمیمم بود
باید می گرفتم و
دور میشدم…
از : شمس لنگرودی
- شعر, شمس لنگرودی
- ۲۵ تیر ۱۳۹۴
آسان است برای من
که خیابان ها را تا کنم
و در چمدانی بگذارم که صدای باران را به جز تو کسی نشنود
آسان است به درخت انار بگویم انارش را خود به خانه ی من آورد
آسان است آفتاب را سه شبانه روز بی آب و دانه رها کنم
و روز ضعیف شده را ببینم که عصا زنان از آسمان خزر بالا می رود
آسان است یک چهچه گنجشک را ببافم
و پیراهن خوابت کنم
آسان است برای من که به شهاب نومید فرمان دهم که به نقطه ی اولش برگردد
برای من آسان است به نرمی آبها سخن بگویم
و دل صخره را بشکافم
آسان است ناممکن ها را ممکن شوم
و زمین در گوشم بگوید : ” بس کن رفیق“
اما
آسان نیست که معنی مرگ را بدانم
وقتی تو به زندگی آری گفته ای ….
از : شمس لنگرودی
- شعر, شمس لنگرودی
- ۲۲ تیر ۱۳۹۴
تنهایم ــ
فرماندهی که لشگر خود را گم کرده است
بر کرانه ی تاریک
تاریک
که بوی شغال می دهد.
از : شمس لنگرودی
- شعر, شمس لنگرودی
- ۱۷ تیر ۱۳۹۴
چه شغل عجیبی !
شروع هفته تو را می بینم
باقی هفته
به خاموش کردن خودم در اتاقم مشغولم .
از : شمس لنگرودی
- شعر, شمس لنگرودی
- ۲۳ خرداد ۱۳۹۴
حکایت باران بی امان است
این گونه که من
دوستت می دارم.
شوریده وار و پریشان باریدن
بر خزه ها و خیزاب ها
به بی راهه و راه ها تاختن
بی تاب ٬ بی قرار
دریایی جستن
و به سنگچین باغ بسته دری سر نهادن
و تو را به یاد آوردن
حکایت بارانی بی قرار است
این گونه که من دوستت میدارم
از : شمس لنگرودی
- شعر, شمس لنگرودی
- ۲۲ خرداد ۱۳۹۴
پنجره ها خواب می بینند
پنجره های مجاور را دیده اند !
خواب می بینم آمدی ….
از : شمس لنگرودی
- شعر, شمس لنگرودی
- ۱۸ خرداد ۱۳۹۴
پس این فرشتگان به چه کاری مشغولند
که مثل پرندگان راست راست میچرخند در هوا
سر ماه
حقوقشان را میگیرند
پس این فرشتگان به چه کاری مشغولند
که مرگ تو را ندیدند.
کاش پر وبالشان در آتش آفتاب تیر بسوزد
ما با ذغالشان
شعار خیابانی بنویسیم.
پس این فرشتگان پیر شده
جز جاسوسی ما
به چه کار بد دیگری مشغولند
که فریاد ما به گوش کسی نمیرسد.
از : شمس لنگرودی
- شعر, شمس لنگرودی
- ۱۱ خرداد ۱۳۹۴
متلاطم …
تنها …
بیکران …
کاش اقیانوسی نبودم
پنجه کشان بر ساحل …
از : شمس لنگرودی
- شعر, شمس لنگرودی
- ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
شب بخیر
بچه های عزیز !
شب بخیر
که خیلی دیر است !
به هواپیماها در هوای بهاری نگاه کنید
که چه زیبا برق می زنند
به بمب افکن ها ، تانک ها نگاه کنید
هیچ بچه ی آمریکایی شانس شما را ندارد
آنها همه ی این چیزها را
فقط بر پرده ی سینما می بینند ،
بخوابید بچه ها !
و به یاد داشته باشید
جای شما در بهشت است
اما
چیزی بخورید و بنوشید
که صف محشر طولانی است و گرسنه تان خواهد شد .
بخواید بچه ها !
اما
یادتان نرود صورتتان را بشویید
فرشتگان
انتظار بچه های تمیز را می کشند
و هیچ در فکر دلتنگی مادر نباشید
آنها مرگ را ترجیح می دهند و زود نزد شما می آیند.
ما هم قول می دهیم
پای محسمه ی آزادی
گورهای ظریفی برای شما بسازیم
تا رهگذران و توریست ها
دسته گــُلی بر آن بگذارند و
با رضایت خاطر بخندند !
از : شمس لنگرودی
- شعر, شمس لنگرودی
- ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
در اشتیاق گلی که نچیده ام
می لرزم !
از : شمس لنگرودی
- شعر, شمس لنگرودی
- ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
تباه می شوم
تو اگر نیابی ،
گنجی نیافته ام
در بمباران کور
از : شمس لنگرودی
- شعر, شمس لنگرودی
- ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
سپاسگزارم درخت گلابی
که به شکل دلم در آمدی ،
چه تنها بودم !
از : شمس لنگرودی
- شعر, شمس لنگرودی
- ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
- 1
- 2