امروز :سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲

می‌دانم

حالا سالهاست که دیگر هیچ نامه‌ای به مقصد نمی‌رسد

حالا بعد از آن همه سال، آن همه دوری

آن همه صبوری

من دیدم از همان سرِ‌ صبحِ آسوده

هی بوی بال کبوتر و

نایِ تازه‌ی نعنای نورسیده می‌آید

پس بگو قرار بود که تو بیایی و … من نمی‌دانستم!

دردت به جانِ بی‌قرارِ پُر گریه‌ام

پس این همه سال و ماهِ ساکتِ من کجا بودی؟

حالا که آمدی

حرفِ ما بسیار،

وقتِ ما اندک،

آسمان هم که بارانی‌ست …!

به خدا وقت صحبت از رفتنِ دوباره و

دوری از دیدگانِ دریا نیست!

سربه‌سرم می‌گذاری … ها؟

می‌دانم که می‌مانی

پس لااقل باران را بهانه کُن

دارد باران می‌آید.

مگر می‌شود نیامده باز

به جانبِ آن همه بی‌نشانیِ دریا برگردی؟

پس تکلیف طاقت این همه علاقه چه می‌شود؟!

تو که تا ساعت این صحبتِ ناتمام

تمامم نمی‌کنی، ها!؟

باشد، گریه نمی‌کنم

گاهی اوقات هر کسی حتی

از احتمالِ شوقی شبیهِ همین حالای من هم به گریه می‌افتد.

چه عیبی دارد!

اصلا چه فرقی دارد

هنوز باد می‌آید،‌ باران می‌آید

هنوز هم می‌دانم هیچ نامه‌ای به مقصد نمی‌رسد

حالا کم نیستند، اهلِ هوای علاقه و احتمال

که فرقِ میان فاصله را تا گفتگوی گریه می‌فهمند

فقط وقتشان اندک و حرفشان بسیار و

آسمان هم که بارانی‌ست …!

آن روز نزدیک به جاده‌ای از اینجا دور

دختری کنار نرده‌های نازک پیچک‌پوش

هی مرا می‌نگریست

جواب ساده‌اش به دعوت دریاندیدگان

اشاره‌ی روشنی شبیه نمی‌آیم تو بود.

مثلِ تو بود و بعد از تو بود

که نزدیکتر از یک سلامِ پنهانی

مرا از بارشِ نابهنگامِ بارانی بی‌مجال

خبر داد و رفت.

نه چتری با خود آورده بود

نه انگار آشنایی در این حوالیِ‌ ناآشنا …!

رو به شمالِ پیچک‌پوش

پنجره‌های کوچکِ پلک بسته‌ای را در باد

نشانم داده بود

من منظورِ ماه را نفهمیدم

فقط ناگهان نرده‌های چوبیِ نازک

پُر از جوانه‌ی بید و چراغ و ستاره شد

او نبود، رفته بود او

او رفته بود و فقط

روسریِ خیس پُر از بوی گریه بر نرده‌ها پیدا بود.

آن روز غروب

من از نور خالص آسمان بودم

هی آوازت داده بودم بیا

یک دَم انگار برگشتی،‌ نگاهم کردی

حسی غریب در بادِ نابَلَد پَرپَر می‌زد

جز من کسی تُرا ندیده بود

تو بوی آهوی خفته در پناهِ صخره‌ی خسته می‌دادی

تو در پسِ جامه‌های عزادارانِ آینه پنهان بودی

تو بوی پروانه در سایه‌سارِ‌ یاس می‌دادی.

یادت هست

زیرِ طاقیِ بازار مسگران

کبوتر بچه‌ی بی‌نشانی هی پَرپَر می‌زد

ما راهمان را گُم کرده بودیم ری‌را!

یادت هست

من با چشمان تو

اندوهِ آزادی هزار پرنده‌ی بی‌راه را

گریسته بودم و تو نمی‌دانستی!

آن روز بازار پُر از بوی سوسن و ستاره و شب‌بو بود

من خودم دیدم دعای تو بر بالِ پرنده از پهنه‌ی طاقی گذشت

چه شوقی شبستانِ رویا را گرفته بود،

دعای تو و آن پرنده‌ی بی‌قرار

هر دو پَرپَر زدند، رفتند

بر قوسِ کاشی شکسته نشستند.

حالا بیا برویم

برویم پای هر پنجره

روی هر دیوار و

بر سنگ هر دامنه

خطی از خوابِ دوستت‌دارمِ تنهایی را

برای مردمان ساده بنویسیم

مردمان ساده‌ی بی‌نصیبِ من

هوای تازه می‌‌خواهند!

ترانه‌ی روشن، تبسم بی‌سبب و

اندکی حقیقتِ نزدیک به زندگی.

یادت هست؟

گفتی نشانی میهن من همین گندمِ سبز

همین گهواره‌ی بنفش

همین بوسه‌ی مایل به طعمِ ترانه است؟

ها ری‌را …!

من به خانه برمی‌گردم،

هنوز هم یک دیدار ساده می‌تواند

سرآغازِ‌ پرسه‌ای غریب در کوچهْ‌باغِ باران باشد.

 

 

 

از : سیدعلی صالحی

 

 

 

کاری به کارِ شما ندارم
تکلیف این شبِ اصلا از ستاره خسته
که روشن است.

من با خودم
به همین شکل ساده از چیزی که زندگی‌ست
سخن می‌گویم.

…………………..

شما هم می‌شناسیدشان:
همین بعضی‌هایِ بی‌حوصله
بعضی‌های نابَلَد …!
بی‌خود و بی‌جهت
خیال می‌کنند
درگاهِ این خانه تا اَبَد
رویِ همین لنگه‌ی در به در می‌چرخد.
آیا خاموشی باد
واقعا از ترسِ وزیدن است؟

———

دردا … در این دیار
شکایتِ کدام درنده
به درنده‌ی دیگری باید؟

 

 

از : سیدعلی صالحی

 

 

 

دویدنِ بی‌پایانِ یکی نقطه بر قوسِ دایره.
تا کی؟

باز باید بیدار شوم، بشنوم، ببینم، باور کنم.
باز باید برای ادامه‌ی بی‌دلیلِ دانایی
تمرینِ استعاره کنم.

همه برای رسیدن به همین دایره
از پیِ دایره می‌دوند.

هی نقطه‌ی مجهول!
مرارتِ مسخره!
مضمونِ بی‌دلیل!
تا کی؟

میز کارم غبار گرفته است
رَخت‌های روی هم ریخته را نَشُسته‌ام
رویاهای بی‌موردِ آب و ماه و ستاره به جایی نمی‌رسند،
شب همان شب وُ
روز همان روز وُ
هنوز هم همان هنوز …!

من بدهکارِ هزار ساله‌ی بارانم،

آیا کسی لیوانِ آبی دستِ من خواهد داد؟

 

 

 

از : سیدعلی صالحی

 

 

 

اشتباه از ما بود

 اشتباه از ما بود که خواب سر چشمه را

در خیال پیاله میدیدیــــم.

دستهامان خالی ..

دلهامان پر ..

گفتگوهامان مثلآ یعنی ما .

کاش می دانستیمهیـــچپروانه ای

پریروزپیلگی خویش را به یاد نمی آورد.

حالا مهم نیست که تشنه بهرویایآب می میریم.

از خانهکه می آیی ؛

یک دستمال سفید ،

پاکتی سیگار ،

گزین شعرفروغ

و تحملی طولانی بیاور ….

احتمال گریستن ما بسیار است !

 

 

از : سیدعلی صالحی

 

چقدر این دوست‌داشتن‌های بی‌دلیل

… خوب است

مثل همین باران بی‌سوال

که هی می‌بارد ….

که هی اتفاقا آرام و

شمرده

شمرده

می‌بارد….

 

 

از : سیدعلی صالحی

 

 

 

نومید، کلافه، سرگردان،
جهان را به جست‌وجویِ دلیلی ساده
دشنام می‌دهم.
آیا هزار سال زیستن
از پیِ تنها یکی پرسشِ ساده کافی نیست؟

نومید، کلافه، سرگردان،
همه، همه‌ی ما
در وحشتِ واژه‌ها زاده می‌شویم
و در ترسِ بی‌سرانجامِ مُدارا می‌میریم.

جدا متاسفم!

 

 

از : سید علی صالحی

 

 

 

خداحافظ !

خداحافظ پرده نشین ِ محفوظ ِ گریه ها !

خداحافظ عزیز ِ بوسه های معصوم ِ هفت سالگی !

خداحافظ

گـُـلم

خوبم

خواهرم …

خلاصه ی هر چه همین هوای همیشه ی عصمت !

خداحافظ ای خواهر ِ بی دلیل ِ رفتن ها !

خداحافظ ….

 

حالا دیدار ِ ما به نمی دانم آن کجای فراموشی !

دیدار ِ ما اصلن به همان حوالی ِ هر چه بادا باد !

دیدار ِ ما و دیدار ِ دیگرانی که ما را ندیده اند !

 

پس با هر کسی از کسان ِ من

از این ترانه ی محرمانه سخن مگوی !

نمی خواهم آزردگان ِ ساده ی بی شام و بی چراغ

از اندوه اوقات ما با خبر شوند !

 

قرار ِ ما از همان ابتدای علاقه پیدا بود !

قرار ِ ما به سینه سپردن ِ دریا و ترانه ی تشنگی نبود !

پس بی جهت بهانه میاور

که راه دور و خانه ی ما یکی مانده به آخر دنیاست !

 

نه !

دیگر فراغی نیست !

حالا بگذار باد بیاید ….

بگذار از قرائت ِ محرمانه ی نامه ها و رویاهامان شاعر شویم !

 

دیدار ِ ما و دیدار ِ دیگرانی که ما را ندیده اند !

دیدار ِ ما به همان ساعت ِ معلوم ِ دلنشین !

تا دیگر آدمی از یک وداع ساده نگرید !

تا چراغ و شب و اشاره بدانند که دیگر ملالی نیست …

 

حالا می دانم سلام مرا به اهل هوای همیشه ی عصمت خواهی رساند !

یادت نرود گــُـلم !

به جای من از صمیم ِ همین زندگی ،

سرا روی چشم به راه مانده گان مرا ببوس !

 

دیگر ،

سفارشی نیست !

تنها جان ِ تو جان ِ پرنده گان ِ پر بسته ای که دی ماه

به ایوان ِ خانه می آیند !

 

خداحافظ …

 

 

از : سید علی صالحی

 

 

سلام!
حال همه‌ی ما خوب است
ملالی نیست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خیالی دور،
که مردم به آن شادمانیِ بی‌سبب می‌گویند
با این همه عمری اگر باقی بود
طوری از کنارِ زندگی می‌گذرم
که نه زانویِ آهویِ بی‌جفت بلرزد و
نه این دلِ ناماندگارِ بی‌درمان!

تا یادم نرفته است بنویسم
حوالیِ خوابهای ما سالِ پربارانی بود
می‌دانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازه‌ی باز نیامدن است
اما تو لااقل، حتی هر وهله، گاهی، هر از گاهی
ببین انعکاس تبسم رویا
شبیه شمایل شقایق نیست!
راستی خبرت بدهم
خواب دیده‌ام خانه‌ئی خریده‌ام
بی‌پرده، بی‌پنجره، بی‌در، بی‌دیوار … هی بخند!
بی‌پرده بگویمت
چیزی نمانده است، من چهل ساله خواهم شد
فردا را به فال نیک خواهم گرفت
دارد همین لحظه
یک فوج کبوتر سپید
از فرازِ کوچه‌ی ما می‌گذرد
باد بوی نامهای کسان من می‌دهد
یادت می‌آید رفته بودی
خبر از آرامش آسمان بیاوری!؟
نه ری‌را جان
نامه‌ام باید کوتاه باشد
ساده باشد
بی حرفی از ابهام و آینه،
از نو برایت می‌نویسم
حال همه‌ی ما خوب است
اما تو باور نکن!

 

 

از : سیدعلی صالحی

 

 

 

دروغ نمی‌گویم

باد را بنگرید

باد هم از وزیدنِ این همه واژه

به آخرین جمله‌ی غم‌انگیزِ جهان رسیده است:

را … را … راحت‌ام بگذارید،

من هم بدبین‌ام

من هم خسته‌ام

من هم بی‌باور …!

 

 

 

از : سیدعلی صالحی

 

ادامه مطلب
+

 

دیگر نه سال و ماهی که چند وُ

نه چراغ و چاره‌ای که راه.

هی هنوزِ همیشه!

به من چه که این چراغ شکسته وُ

این جهانِ خسته … که بی‌جواب.

 

 

از : سیدعلی صالحی

 

ادامه مطلب
+

 

تظاهر می‌کنم که ترسیده‌ام
تظاهر می‌کنم به بُن‌بَست رسیده‌ام
تظاهر می‌کنم که پیر، که خسته، که بی‌حواس!
پَرت می‌روم که عده‌ای خیال کنند
امید ماندنم در سر نیست
یا لااقل … علاقه به رفتنم را حرفی، چیزی، چراغی …!

دستم به قلم نمی‌رود
کلماتم کناره گرفته‌اند
و سکوت … سایه‌اش سنگین است،
و خلوتی که گاه یادم می‌رود خانه‌ی خودِ من است.

از اعتمادِ کاملِ پَرده به باد بیزارم
از خیانتِ همهمه به خاموشی
از دیو و از شنیدن، از دیوار.
برای من
دوست داشتن
آخرین دلیلِ دانایی‌ست
اما هوا همیشه آفتابی نیست
عشق همیشه علامتِ رستگاری نیست
و من گاهی اوقات مجبورم
به آرامشِ عمیقِ سنگ حسادت کنم
چقدر خیالش آسوده است
چقدر تحملِ سکوتش طولانی‌ست
چقدر

نباید کسی بفهمد
دل و دستِ این خسته‌ی خراب
از خوابِ زندگی می‌لرزد.
باید تظاهر کنم حالم خوب است
راحت‌ام، راضی‌ام، رها
راهی نیست.
مجبورم!
باید به اعتمادِ آسوده‌ی سایه به آفتاب برگردم.

 

از : سیدعلی صالحی

ادامه مطلب
+

خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی