آن کلمهی دردناک را گفت
ساکت شدم
از اتاق بیرون رفتم
سه سال بعد
برگشتم
مهمانها رفته بودند
کلمه آنجا بود.
از : سارا محمدی اردهالی
- سارا محمدی اردهالی, شعر
- ۱۵ اسفند ۱۴۰۰
خیال می کردم
بس که بلند بلند می خندیم
برگشته اند همه
نگاهمان می کنند در کافه
یا بس که تو زیبایی
داشتیم به عاشقی هایمان
داشتیم به زندگی هایمان
حتی به شعرهایمان
نه
صبر کن
همه ترسیده بودند
از دور که نگاه می کنم
تو چیزی را پنهان کرده بودی از من
از آخرین جمعه ات در بهمن ماه
مرگت را
و بلند بلند می خندیدی
از : سارا محمدی اردهالی
- سارا محمدی اردهالی, شعر
- ۱۵ فروردین ۱۳۹۵
هر روز دکمه های پوستش را محکم می بست
توفانی را پنهان کند
ناگهان اگر گوشه لبش باز می شد
کاغذها و گلدان ها به زمین و زمان می ریختند
نگاه می کرد
نه مستقیم در چشم ها
به جایی کنار شانه مان
و ما به سوختن کنارش عادت کرده بودیم
از : سارا محمدی اردهالی
- سارا محمدی اردهالی, شعر
- ۰۶ فروردین ۱۳۹۵
یادم رفته است
چطور حرفمان شد
چه کسی چه کسی را ترک کرد
دوستت دارم
تو موی بلند دوست داشتی
موهای من کوتاه بود
کتری پا به پای اخبار قُل قُل می کند
بهار
چیزهای بسیار دیگری را فراموش خواهم کرد
از : سارا محمدی اردهالی
- سارا محمدی اردهالی, شعر
- ۲۸ اسفند ۱۳۹۴
شیر آب را باز می کنم
موها
تنم
خیس می شود
از پشت آب
دیوارها فرو می ریزند
نه غمی سنگین
نه شادی درخشانی دارم
دست هایم را
که بسیار نوشته اند
پاهایم را
که راه های عجیبی رفته اند
خشک می کنم
طول می دهم
میان دو عطر
عطر معمولی ترم را بر می دارم
دستم را کِرم می زنم
ساق پا و گردنم را ماساژ می دهم
طول می دهم
موسیقی خوبی گذاشته ام
نه غمی سنگین
نه شادی درخشانی دارم …
از : سارا محمدی اردهالی
- سارا محمدی اردهالی, شعر
- ۲۴ اسفند ۱۳۹۴
غروب ها
لباس باز و بلند ارغوانی می پوشید
به لاله گوشش عطر می زد
و منتظر هیچ کس نبود…
از : سارا محمدی اردهالی
- سارا محمدی اردهالی, شعر
- ۱۷ اسفند ۱۳۹۴
پسرم می پرسد
می نویسی تا خود را آرام کنی؟
برمی گردم
نگاهش می کنم
نمی دانم
به دنیا آوردمش یا
در یکی از شعرهایم او را نوشته ام
از: سارا محمدی اردهالی
- سارا محمدی اردهالی, شعر
- ۱۵ اسفند ۱۳۹۴
آرامم
شکل تورهای کتان لباسهای خواب
شکل یک آباژور کم نور
در سالنی متروک
آرامم
شکل چمدان لباسهای زمستانی
شکل یک رومیزی که هزاربار
در ماشین لباسشویی شسته شده
روی بند خشک شده
روی میز پهن شده
آرامم
شکل مدادهای سفید مدادرنگیها
آرامم
و به اشکهایم کاری ندارم
از : سارا محمدی اردهالی
- سارا محمدی اردهالی, شعر
- ۰۵ بهمن ۱۳۹۴
به سویت می آید
لیوانت را می اندازد
می شکند
دندان در زخمت فرو می کند
می گزد تو را
می خندد
نوازشت می کند
آب دستت می دهد
می رود
از : سارا محمدی اردهالی
- سارا محمدی اردهالی, شعر
- ۱۸ دی ۱۳۹۴
گل
گاو
زبان را
دمش کنی
با نبات
لیمو بچکانی در آن
بنفشها جادو شوند
برقصند در هم
از پنجره
پاییز را نگاه کنی
چسبیده کلاهش را
اما دامنش
کنار رفته در باد
و
فنجانت را سر بکشی
گل
گاو
زبان
یعنی شعر
از : سارا محمدی اردهالی
- سارا محمدی اردهالی, شعر
- ۰۱ شهریور ۱۳۹۴
خانه با سرعت تمام
مثل قطاری با مسافران خواب
به دیوار خورد
من در خانه بودم
پنجره ها و درها باز شدند
از تنگ آب بیرون پریدم
روی زمین
بالا و پائین می آوردم
همسایه ها
با صدای قلبی منفجر شده
به سمت اتاق دویدند
کسی میان نامه ها
کسی میان خطوط تلفن
کسی میان ملافه ها نبود
چه کسی
زنگ خطر قطار را
کشیده بود
از : سارا محمدی اردهالی
- سارا محمدی اردهالی, شعر
- ۲۵ مرداد ۱۳۹۴
چمدان مرا بغل گرفته
در گذرنامه ام
مهر شهرهایی خورده
که هرگز نرفته ام
کسی به من می گوید
خوش آمدی
و
در هواپیما بسته می شود
از : سارا محمدی اردهالی
- سارا محمدی اردهالی, شعر
- ۲۵ مرداد ۱۳۹۴
- 1
- 2