از ماه
که رقصیده با موهات می نویسم
از تو می نویسم
هرچند ابراهیم بگوید
که بس کنم این امتداد تلخ را
که پست مدرن بگویم ” من “
که باران ببارد چشمهام
و مه بگیرد حیرانی یِ گردنت را
که برادرم بگوید
دوست ، نه
نداشته باشمت
سکوت کنم !
چرا سکوت کنم ؟!
وقتی در خیال پروانه ی گوشواره هام
پرواز یعنی تو
بس نمی کنم ، سکوت ، نه ، نمی کنم
وقتی تپش قلبم صد بار بیشتر است در حضورت
وقتی که هر سلام ، شعر می شود
به من شراب بده
خراب تر از ین نمی شوم
بر بلندترین جای جهان ایستاده ام
بر بلندای شعر
از تو می نویسم
گفتی : شاعر که شدی می بوسمت
و
شاعر شدم
شاعر چشمهای تو !
از : رویا وکیلی
- رویا وکیلی, شعر
- ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
جز به جاذبه ی چشمهات
ــ این بیشه ی باران خورده ــ
دلم
ــ آن سیب سرخ ــ
نمی افتاد
زیر پات !
از : رویا وکیلی
- رویا وکیلی, شعر
- ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
بیا که بی دست تو
نوازش هم شکنجه است . . .
از : رویا وکیلی
- رویا وکیلی, شعر
- ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
همیشه در گرگم به هوا
از گرگ شدن فرار می کردیم
و اکنون
نا خواسته در تمامی بازی ها
گرگیم
بی آنکه از خودمان بترسیم
من از هفت سنگ می ترسم
می ترسم آنقدر…سنگ روی سنگ بچینیم
که دیواری ما را از هم بگیرد
بیا لی لی بازی کنیم
که در هر رفتنی
دوباره برگردیم..
از : رویا وکیلی
- رویا وکیلی, شعر
- ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴