جای یک چارگوش
سپید
جای یک میخ کوچک و تیز
مانده روی سینه ی دیوار
شاید این خالی
عکس بادی در قفس بوده است
رو به روی جوخه ی خاموش سنگی سخت
شاید این
تصویر گور مرد گمنامی
در زمستان است
از: رویا زرین
سرزمین بیحاصلی میبینم
بناهای سست و حصارهای بلندی
تابوت های زیادی که بدرقه میکنی
و آرزوهای زیادی، که به گور نمیبری.
در فنجانات آب بزرگی میبینم
که می تواند از اشک و فاصله باشد
و آب، روشن اگر بود روشنیست
و آبِ مکدر اندوه است
و ریشه های کنده میبینم
یعنی سفر می کنی که مردمان زلالی ببینی
نمی بینی
میبینم که محبوبی داری
با سری سبز و قدی متوسط و قلبی بزرگ
و چه پیشانی فراخی دارد این مرد!
که زبان چه گوارا را میفهمد
و چه پیشانی روشنی دارد این مرد!
که زبان ناظم را میفهمد
و زبان شاعران دیگری را
و زبانش را دخترم
در بوسهای بلند، میفهمی.
هی!
روزگار سختی میبینم
دشوارتر از خیانت پدرانی
به کودکانشان
دشوارتر از خیانت کودکانی
به مادرانشان
و عمری دراز میبینم
که برای تو نیست
که برای محبوب تو نیست.
عمری دراز و لعنتی ابدی
که برای سرزمین بیحاصلی است
با بناهای سست و
حصار های بلند …
از : رویا زرین
وقتی شقیقه هایم از تحمل زخم های کهنه تیر می کشند
مجبور می شوم
به دورترین عزیزترینم
با بلندترین صدا بیندیشم …
از : رویا زرین