امروز :سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲

 

بوی جوی مولیان آید همی

یاد یار مهربان آید همی

 

ریگ آموی و درشتی راه او

زیر پایم پرنیان آید همی

 

آب جیحون از نشاط روی دوست

خنگ ما را تا میان آید همی

 

ای بخارا! شاد باش و دیر زی

میر زی تو شادمان آید همی

 

میر ماه است و بخارا آسمان

ماه سوی آسمان آید همی

 

میر سرو است و بخارا بوستان

سرو سوی بوستان آید همی

 

آفرین و مدح سود آید همی

گر به گنج اندر زیان آید همی

 

 

از : رودکی

 

 

ادامه مطلب
+

کاروان شهید رفت از پیش

وآن ما رفته گیر و می‌اندیش

از شمار دو چشم یک تن کم

وز شمار خرد هزاران بیش

توشهٔ جان خویش ازو بربای

پیش کایدت مرگ پای آگیش

آن چه با رنج یافتیش و به ذُل

تو به آسانی از گزافه مَدیش

خویش بیگانه گردد از پی سود

خواهی آن روز؟ مزد کمتر دیش

گرگ را کی رسد ملامت شیر

باز را کی رسد نهیب شَخیش

 

از : رودکی

 

پ.ن:

ــ رودکی این شعر را در مرثیه شهید بلخی سروده است.

ــ پای آگیش : آنچه به پا آویزد یا بپیچد

ــ مدیش : ندهی آن را

ــ به ذل : به خواری

ــ کمتر دیش : کمر به او بده

ــ شخیش : مرغی کوچک و خوش آواز

 

ادامه مطلب
+

ای آن که غمگنی و سزاواری

وندر نهان سرشک همی باری

از بهر آن کجا ببرم نامش

ترسم ز بخت انده و دشواری

رفت آن که رفت و آمد آنک آمد

بود آن که بود، خیره چه غمداری؟

هموار کرد خواهی گیتی را؟

گیتی‌ست، کی پذیرد همواری

مُستی مکن، که ننگرد او مُستی

زاری مکن، که نشنود او زاری

شو، تا قیامت آید، زاری کن

کی رفته را به زاری باز آری؟

آزار بیش بینی زین گردون

گر تو به هر بهانه بیازاری

گویی گماشته‌ست بلایی او

بر هر که تو دل بر او بگماری

ابری پدید نی و کسوفی نی

بگرفت ماه و گشت جهان تاری

فرمان کنی و یا نکنی، ترسم

بر خویشتن ظفر ندهی باری!

تا بشکنی سپاه غمان بر دل

آن به که می بیاری و بگساری

اندر بلای سخت پدید آید

فضل و بزرگمردی و سالاری

 

 

از : رودکی

 

پ.ن:

ــ مُستی : گله و شکایت

ادامه مطلب
+

 

با آنکه دلم از غم عشقت خون است

شادی به غم توام ز غم افزونست

 

اندیشه کنم هر شب و گویم : یا رب

هجرانش چونین است ، وصالش چون است ؟

 

 

از : رودکی

 

 

ادامه مطلب
+

 

با صد هزار مردم تنهایی

بی صد هزار مردم تنهایی

 

از : رودکی

ادامه مطلب
+

خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی