امروز :سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲

کندوی خانگی من

تب را چطور ندید در فنجان های نشسته ی عصرگاهی

گاهی که لا به لای نفس هات می پراکنی ام

گاهی که پاک می رود از دست پیراهنم

گاهی که تویی را چقدر کم دارمش چقدر

 

خواب مرا به مداوا بردی تمام عمر

خوابی که از چکیدنت بر آینه نور می گرفت

گفتم که من به اینهمه زنبور مردمک هایت

گفتم که من به شهد نگاهت وابسته ام

گفتم که خسته ام از این همه بیداری

وقتی که خواب ِ عصرگاهی ِ من بازوهای تو را جار می زنند

گفتم که کم دارمش تابلوی هجوم تو را بر پیکرم

کم دارمش چقدر که تب ِ بی تو کهنه شدن را عرق می کنم

در مبل های عطر ِ تو بلعیده

 

چطور ندیدی تب را در فنجان عصرگاهی چشمانم

چطور ندیدی که چقدر کم دارمت چطور ؟

کندوی خانگی من چطور ؟

 

 

از : رضا حیرانی

 

 

ادامه مطلب
+

 

کاش می شد فاصله ها رو

از توی خاطره ها برد

اون روزایی رو که رفتن

کاش می شد دوباره آورد…

 

 

از : رضا حیرانی

 

ادامه مطلب
+

 

عکست را که از دیوار برداشتم،سقف کوتاه شد

آسمان چسبید به پنجره های روبرو

حالا

روی هر قابی دست می کشم

تو ظاهر می شوی

پشت هر چراغی می رسم تو سبز…

سرگذشت من

آبی که از سر گذشت بود

خواب هایی دو نفره که تعبیرش تو نبودی…

 

 

از : رضا حیرانی

 

ادامه مطلب
+

خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی