امروز :سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲

به خانه می رفت

با کیف

و با کلاهی که بر هوا بود

چیزی دزدیدی؟

مادرش پرسید

دعوا کردی باز؟

پدرش گفت.

و برادرش کیفش را زیر و رو می‌کرد

به دنبال آن چیز

که در دل پنهان کرده بود

 

تنها مادربزرگش دید

گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه‌اش

و خندیده بود…

 

 

از : حسین پناهی

 

 

دانلود دکلمه شعر با صدای شاعر

برای مشاهده سایر دکلمه های شاعر کلیک کنید

ادامه مطلب
+

همه چی از یاد آدم میره

مگه یادش که همیشه یادشه!

یادمه قبل از سوال

کبوتر با پای من راه می‌رفت.

جیرجیرک با گلوی من می‌خوند.

شاپرک با پر من پر می‌زد.

سنگ با نگاه من برفُ تماشا می‌کرد .

سبز بودم در شب رویش گلبرگ پیاز .

هاله بودم در صبح، گرد چتر گل یاس .

گیج می‌رفت سرم، در تکاپوی سر گیج عقاب .

نور بودم در روز،

سایه بودم در شب.

 

بیکرانه است دریا

کوچیکه قایق من

های آهای

تو کجایی نازی

عشق بی عاشق من .

سردمه!

مثل یک قایق یخ کرده رو دریاچه یخ، یخ کردم .

عین آغاز زمین.

زمین!

ــ یه کسی اسممو گفت! تو منو صدا کردی یا جیرجیرک آواز می خوند؟!

جیرجیرک آواز می خوند .

ــ تشنته؟ آب میخوای ؟

کاشکی که تشنه‌م بود .

ــ گشنته؟ نون میخوای؟

کاشکی که گشنم بود .

ــ دندونت درد می‌کنه؟

سردمه .

ــ خوب! برو زیر لحاف .

صد لحاف هم کممه .

ــ آتیشو الو کنم؟

می‌دونی چیه نازی؟

تو سینه ام قلبم داره یخ می‌زنه

اون وقتش توی سرم، کوره روشن کردند .

سردمه مثل آغاز حیات گل یخ!

ــ چه کنم؟ ها؟! چه کنم؟!

 

ما چرا میبینیم؟

ما چرا می فهمیم؟

ما چرا می پرسیم؟

ــ مگسم میبینه، گاو هم میبینه!

میبینه که چی بشه؟

 

ــ که مگس به جای قند نشینه رو منقار شونه به سر

گاو به جای گوساله اش کره خر و لیس نزنه

بز بتونه از دور بزغاله اشو بشناسه

خیلی هم خوبه که می‌بینیم

ورنه خب کفشامون لنگه به لنگه می شد

اگه ما نمیدیدیم

از کجا می فهمیدیم که سفید یعنی چه که سیاه یعنی چی؟!

سرمون تاق می خورد به در!

پامون میگرفت به سنگ!

از کجا می دونستیم که بوته‌ای که زیر پامون له میشه

کلمه یا گل سرخ؟!

 

هندسه توو زندگی کندوی چشم آدمه

درک زیبایی درکی زیباست

سبزی سرو فقط یک سینه

از الفبای نهاد بشری

حرمت رنگ گل از رنگ گلی گم گشته است

عطر گل خاطره عطر کسی است که نمی دانیم کیست

می‌آید یا رفته است؟

چشم با دیدن رودخونه جاری نمی‌شه

بازی زلف دل و دست نسیم افسونه

نمی‌گنجه کهکشون در چمدون حیرت

ادمی حسرت سرگردونه!

ناظر هلهله باد و علف

هیجانی‌ست بشر

در تلاش روشن باله ماهی با اب

بال پرنده با باد

برگ درخت با باران

پیچش نور در اتش!

چشماشو می‌بخشه تا بفهمه که دریا آبی است

دلشو می‌بخشه تا نگاه ساده آهو رو درک بکنه

سردمه!

مثل پایان زمین!

نازی!

نازی مُرد …

 

تا کجا من اومدم؟

چطوری برگردم؟

چه درازه سایه‌ام!

چه کبوده پاهام!

من کجا خوابم برد؟

یه چیزی دستم بود!

کجا از دستم رفت؟

من میخوام برگردم به کودکی

قول میدم که از خونه پامو بیرون نذارم

سایه‌امو دنبال نکنم

تلخ ِ تلخم مثل یه خارک ِ سبز

سردم و میدونم

هیچ زمانی دیگه خرما نمیشم!

چه غریبم روی این خوشه سرخ

من میخوام برگردم به کودکی

ــ نمیشه! کفش برگشت برامون کوچیکه

پا برهنه نمیشه برگردم؟!

ــ پل برگشت توان وزن ما رو نداره، برگشتن ممکن نیست!

برای گذشتن از ناممکن، کیو باید ببینم؟!

ــ رویا رو!

رویا رو؟! کجا زیارت بکنم؟

ــ در عالم خواب!

خواب به چشمام نمیاد!

ــ بشمار

تا سی بشمار!

یک و دو …

یک و دو …

سه و چهار …

سه و چهار …

پنج و شــ…

 

 

 

از : حسین پناهی

 

دانلود دکلمه شعر با صدای شاعر

برای مشاهده سایر دکلمه های شاعر کلیک کنید

ادامه مطلب
+

نازی: بیا زیر چتر من که بارون خیست نکنه

میگم که خیلی قشنگه که بشر تونسته آتیشو کشف بکنه

و قشنگتر اینه که

یادگرفته گوجه را

تو تابه ها

سرخ کنه و بعد بخوره

راسی راسی؟ یه روزی

اگه گوجه هیچ کجا پیدا نشه

اون وقت بشر چیکار کنه؟

 

من: هیچی ناری

دانشمندا تز میدن تا تابه ها رو بخوریم…

وقتی آهنا همه تموم بشه

اون وقت بشر

لباسارو میکنه و با هلهله

از روی آتیش میپره

 

نازی: دوربین لوبیتل مهریه مو

اگه با هم بخوریم

هلهله های من و تو

چطوری ثبت میشه؟!!!

 

من: عشق من…

آب ها لنز مورب دارند

آدمو واروونه ثبتش میکنند

عکسمون تو آب برکه تا قیامت میمونه…

 

نازی: رنگی یا سیاه سفید؟

 

من: من سیاه و تو سفید…

 

نازی: آتیش چی میشه؟ تو آبا خاموش نمیشن آتیشا

 

من: نمیدونم والله…

چتر رو بدش به من

 

نازی: اون کسی که چتر رو ساخت عاشق بود؟

 

من: نه عزیز دل من، آدم بود…

 

از : حسین پناهی

 
دانلود دکلمه شعر با صدای شاعر

برای مشاهده سایر دکلمه های شاعر کلیک کنید

ادامه مطلب
+

برمی گردم

با چشمانم

که تنها یادگار کودکی من اند

آیا مادرم

مرا باز خواهد شناخت؟!

 

 

 

از : حسین پناهی

 

 
دانلود دکلمه شعر با صدای شاعر

برای مشاهده سایر دکلمه های شاعر کلیک کنید

ادامه مطلب
+

سردمه

مثل آغاز حیات گل یخ!

چه کنم؟

ها؟! چه کنم؟!

 

ما چرا می‌بینیم؟

ما چرا می‌فهمیم؟

ما چرا می‌پرسیم؟

 

نیمکت کهنه باغ

خاطرات دورش را

در اولین بارش زمستانی

از ذهن پاک کرده است

خاطره شعرهایی را که هرگز نسروده بودم

خاطره آوازهایی را

که هرگز

نخوانده بودیم…

 

 

از : حسین پناهی

 

 

دانلود دکلمه شعر با صدای شاعر

برای مشاهده سایر دکلمه های شاعر کلیک کنید

ادامه مطلب
+

ده دقیقه سکوت به احترام دوستان و نیاکانم

غژ و غژ گهواره‌های کهنه و جرینگ جرینگ زنگوله‌ها

دوست خوب من!

وقتی مادری بمیرد قسمتی از فرزندانش را با خود زیر گل خواهد برد

ما باید مادرانمان را دوست بداریم

وقتی اخم می‌کنند و بی‌دلیل وسایل خانه را به هم می‌ریزند

ما باید بدویم دستشان را بگیریم

تا مبادا که خدای نکرده تب کرده باشند

ماباید پدرانمان را دوست بداریم

برایشان دمپایی مرغوب بخریم

و وقتی دیدیم به نقطه‌ای خیره مانده‌اند برایشان یک استکان چای بریزیم

پدران

پدران

پدرانمان را

ما باید دوست بداریم…

 

 

از : حسین پناهی

 

دانلود دکلمه شعر با صدای شاعر

برای مشاهده سایر دکلمه های شاعر کلیک کنید

ادامه مطلب
+

 

حق با تو بود

می بایست می خوابیدم

اما چیزی خوابم را آشفته کرده است

در دو طاقچه رو به رویم شش دسته خوشه زرد گندم چیده ام

با آن گیس های سیاه و روز پریشانشان

 

کاش تنها نبودم

فکر می کنی ستاره ها از خوشه ها خوششان نمی آید ؟

کاش تنها نبودی

آن وقت که می تواستیم

به این موضوع و موضوعات دیگر اینقدر بلند بلند

بخندیم تا همسایه هامان از خواب بیدار شوند

 

می دانی ؟

انگار چرخ فلک سوارم

انگار قایقی مرا می برد

انگار روی شیب برف ها با اسکی می روم و

مرا ببخش

ولی آخر چگونه می شود عشق را نوشت؟

 

می شنوی؟

انگار صدای شیون می آید

گوش کن

می دانم که هیچ کس نمی تواند عشق را بنویسد

اما به جای آن

می توانم قصه های خوبی تعریف کنم

گوش کن

یکی بود یکی نبود

زنی بود که به جای آبیاری گلهای بنفشه

به جای خواندن آواز ماه خواهر من است

به جای علوفه دادن به مادیانهای آبستن

به جای پختن کلوچه شیرین

ساده و اخمو

در سایه بوته های نیشکر نشسته بود و کتاب می خواند

 

صدای شیون در اوج است

می شنوی؟!

 

برای بیان عشق

به نظر شما

کدام را باید خواند ؟

تاریخ یا جغرافی ؟

 

می دانی ؟

من دلم برای تاریخ می سوزد

برای نسل ببرهایش که منقرض گشته اند

برای خمره های عسلش که در رف ها شکسته اند

 

گوش کن

به جای عشق و جستجوی جوهر نیلی می شود چیزهای دیگری نوشت…

 

حق با تو بود

می بایست می خوابیدم

اما مادربزرگ ها گفته اند

چشم ها نگهبان دل هایند

 

می دانی ؟

از افسانه های قدیم چیزهایی در ذهنم سایه وار در گذر است

کودک، خرگوش، پروانه

و من چقدر دلم می خواهد همه داستانهای پروانه ها را بدانم که

بی نهایت بار

در نامه ها و شعر ها

در شعله ها سوختند

تا سند سوختن نویسنده شان باشند

 

پروانه ها

آخ !

 

تصور کن

آن ها در اندیشه چیزی مبهم

که انعکاس لرزانی از حس ترس و امید را

در ذهن کوچک و رنگارنگشان می رقصاند به گلها نزدیک می شوند

یادم می آید

روزگاری ساده لوحانه

صحرا به صحرا

و بهار به بهار

دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم

 

عشق را چگونه می شود نوشت ؟

در گذر این لحظات پرشتاب شبانه

که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت

دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است

وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم که در آن دلی می خواند

من تو را

او را

کسی را دوست می دارم…

 

 

 

از : حسین پناهی

 

 

دکلمه شعر با صدای شاعر :

 

جا مانده است
چیزی
جایی
که هیچ گاه دیگر
هیچ چیز
جایش را پر نخواهد کرد…
نه موهای سیاه و
نه دندان‌های سفید…
از : حسین پناهی
دکلمه شعر با صدای شاعر :

خورشید

جاودانه می درخشد در مدار خویش

ماییم که پا جای پای خود می نهیم و

غروب می کنیم هر پسین

آن روشنای خاطر آشوب

در افق های تاریک دوردست

نگاه ساده فریب کیست

که همراه با زمین

مرا به طلوعی دوباره می کشاند

ای راز

ای رمز

ای همه روزهای عمر مرا اولین و آخرین

 

 

از : حسین پناهی

 

 

دکلمه شعر با صدای شاعر

برای مشاهده سایر دکلمه های شاعر کلیک کنید.

 

 

بی تو

نه بوی خاک نجاتم داد

نه شمارش ستاره ها تسکینم

چرا صدایم کردی

چرا ؟

سراسیمه و مشتاق

سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی

نشان به آن نشان

که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت

و عصر

عصر والیوم بود!

و فلسفه بود

و ساندویچ دل و جگر …

 

 

از : حسین پناهی

 

دانلود دکلمه شعر با صدای شاعر

 
برای مشاهده سایر دکلمه های شاعر کلیک کنید

ادامه مطلب
+

مادربزرگ

گم کرده ام در هیاهوی شهر

آن نظر بند ِ سبز را

که در کودکی بسته بودی به بازوی ِ من

در اولین حمله ناگهانی ِ تاتار عشق

خمرۀ دلم

بر ایوان سنگ و سنگ شکست

دستم به دست دوست ماند

پایم به پای ِ راه رفت

من چشم خورده ام

من چشم خورده ام

من تکه تکه از دست رفته ام

در روز روز زندگانیم

 

 

از : حسین پناهی

 

 

دکلمه شعر با صدای شاعر

برای مشاهده سایر دکلمه ها با صدای شاعر کلیک کنید.

ادامه مطلب
+

در انتهای هر سفر

در آینه

دار و ندار خویش را مرور می کنم

این خاک تیره، این زمین

پاپوش پای خسته ام

این سقف کوتاه، آسمان

سرپوش چشم بسته ام

اما خدای دل

در آخرین سفر

در آینه به جز دو بیکرانه کران

به جز زمین و آسمان

چیزی نمانده است

گم گشته ام، کجا ؟!

ندیده ای مرا ؟

 
از : حسین پناهی

 

دکلمه شعر با صدای شاعر:


برای مشاهده سایر دکلمه های شاعر کلیک کنید.

خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی