خودم را به فروش گذاشته ام
چوب حراج زده ام به رویاهایم
کسی بیاید مرا بخرد
برنگرداند …
رودخانه ای درسرم دارم
پر از قرل آلای دیوانه
خواب هایی
که خواب شان را حتی کسی ندیده …
درخت انگوری درسینه دارم
مست …
سر از شانه هایم درآورده
دختران همسایه از انگورهایش می چینند …
چند تا کلمه دارم
که بیشترشان دوستت دارم است
چند شعر
که هنوز جایی نخوانده ام …
و چتری که هیچ بارانی بغلش نکرده
در سرم رویاهای زیادی دارم
اتاقی کوچک
و یک تنهایی بزرگ
آنقدر بزرگ
که همه ی اینها را درخود گم کرده است …
از : جلیل صفربیگی
- جلیل صفربیگی, شعر
- ۰۳ شهریور ۱۳۹۴
مانند همیشه چشم هایم به در است
بر سفره ی ما جگر نه ، خون جگر است
ته مانده ی سفره ی شما را آورد
آری ، پدرم مورچه ی کار گر است
از : جلیل صفربیگی
- جلیل صفربیگی, شعر
- ۰۲ تیر ۱۳۹۴
غاری یک نفره ام
در طبقه ی دوم آپارتمانی
در محله ای شلوغ
صبح ها
بیرون می زنم از خودم
دنبال کوهی
که جا برای غاری یک نفره داشته باشد
شب ها
بر می گردم به خودم
آتش روشن می کنم
و روی دیواره هایم
طرحی می کشم
از معشوقه ای
که ندارم
از : جلیل صفربیگی
- جلیل صفربیگی, شعر
- ۳۱ خرداد ۱۳۹۴
شاید من و تو به هم نباید برسیم
تا نوبت ما هم به سر آید
برسیم
روزی من و تو به هم
خدا می داند
شاید
شاید
شاید
شاید
برسیم ….
از : جلیل صفربیگی
- جلیل صفربیگی, شعر
- ۲۸ خرداد ۱۳۹۴
هر چند که دور از عشق بازی هستیم
اما به رضای عشق راضی هستیم
بر فرض که این مساله هم حل بشود
ثابت شده ما دو خط موازی هستیم .
از : جلیل صفر بیگی
- جلیل صفربیگی, شعر
- ۲۳ خرداد ۱۳۹۴
می لرزم و ضعف دید دارم دکتر
مجنونم و شکل بید دارم دکتر
لبهای من از تب جنون می سوزند
بوسیدگی شدید دارم دکتر
از : جلیل صفربیگی
- جلیل صفربیگی, شعر
- ۱۹ خرداد ۱۳۹۴
شب گم شده در سیاهی چشمانت
شد رود ستاره راهی چشمانت
قربان نگاه تو که اقیانوسی
افتاده به تور ماهی چشمانت
از : جلیل صفربیگی
- جلیل صفربیگی, شعر
- ۱۸ خرداد ۱۳۹۴
خورشید نشسته بر در چشمانت
زانو زده در برابر چشمانت
با بار ستار ماه لنگر زده است
در ساحل سبز بندر چشمانت
از : جلیل صفربیگی
- جلیل صفربیگی, شعر
- ۱۷ خرداد ۱۳۹۴
لطفاً دو سه سطر زندگی قرض بگیر
لای کلمات مرده را درز بگیر
نگذار به مردن دلم بو ببرند
این شاعر مرده را خودت فرض بگیر
از : جلیل صفربیگی
- جلیل صفربیگی, شعر
- ۱۶ خرداد ۱۳۹۴
نه سیب نه گندم است بین من و تو
بین من و تو گم است بین من وتو
این عشق که دیگران از او می گویند
یک سوءتفاهم است بین من و تو
از : جلیل صفربیگی
- جلیل صفربیگی, شعر
- ۱۶ خرداد ۱۳۹۴
با حوصله کیف و چمدانم را بست
-انگار که دست و پای جانم را بست-
گفتم که بگویم چقدر دوس…ولی
با بوسه ی محکمی دهانم را بست
از : جلیل صفربیگی
- جلیل صفربیگی, شعر
- ۱۶ خرداد ۱۳۹۴
در دور و برم چقدر یخ ریخته اند
بر روی سرم مور و ملخ ریخته اند
در دور و برم پزشک قانونیها
دنبال دلیل و سر نخ ریخته اند
-دیروز غروب من خودم را کشتم-
از : جلیل صفربیگی
- جلیل صفربیگی, شعر
- ۱۶ خرداد ۱۳۹۴