فرصتی نمانده است
بیا همدیگر را بغل کنیم
فردا
یا من تو را میکشم
یا تو چاقو را در آب خواهی شست
همین چند سطر
دنیا به همین چند سطر رسیده است
به اینکه انسان
کوچک بماند بهتر است
به دنیا نیاید بهتر است
اصلا
این فیلم را به عقب برگردان
آن قدر که پالتوی پوست پشت ویترین
پلنگی شود
که میدود در دشتهای دور
آن قدر که عصاها
پیاده به جنگل برگردند
و پرندگان
دوباره بر زمین…
زمین…
نه!
به عقبتر برگرد
بگذار خدا
دوباره دستهایش را بشوید
در آینه بنگرد
شاید
تصمیم دیگری گرفت …
از : گروس عبدالملکیان
- شعر, گروس عبدالملکیان
- ۰۲ تیر ۱۳۹۴
گرگ
شنگول را خورده است
گرگ
منگول را تکه تکه می کند…
بلند شو پسرم !
این قصه برای نخوابیدن است !
از : گروس عبدالملکیان
- شعر, گروس عبدالملکیان
- ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۴
می خواستم بمانم
رفتم
می خواستم بروم
ماندم
نه رفتن مهم بود و نه ماندن
مهم
من بودم
که نبودم…
از : گروس عبدالملکیان
- شعر, گروس عبدالملکیان
- ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۴
ندیده ای؟!
همان انگشت که ماه را نشان می داد
ماشه را کشید
از : گروس عبدالملکیان
- شعر, گروس عبدالملکیان
- ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۴
درخت که می شوم
تو پائیزی !
کشتی که می شوم
تو بی نهایت طوفانها !
تفنگت را بردار
و راحت حرفت را بزن !
از : گروس عبدالملکیان
- شعر, گروس عبدالملکیان
- ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۴
به شانه ام زده ای
که تنهائی ام را تکانده باشی !
به چه دلخوش کرده ای ؟!
تکاندن برف از شانه های آدم برفی ؟!
از : گروس عبدالملکیان
- شعر, گروس عبدالملکیان
- ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۴
در اطراف خانه ی من
آن کس که به دیوار فکر می کند ، آزاد است !
آن کس که به پنجره …. غمگین !
و آن کس که به جستجوی آزادی است ،
میان چار دیواری نشسته
می ایستد …. چند قدم راه می رود !
نشسته …. می ایستد
چند قدم راه می رود !
نشسته …. می ایستد …. چند قدم راه می رود !
نشسته
می ایستد …. چند قدم راه می رود !
نشسته …. می ایستد
چند قدم ….
حتی تو هم خسته شدی از این شعر
حالا چه برسد به او که …. نشسته
می ایستد ….
نه ! …. افتاد !
از : گروس عبدالملکیان
- شعر, گروس عبدالملکیان
- ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۴
پرواز هم دیگر رویای این پرنده نبود
دانه دانه پرهایش را چید
تا بر این بالش خواب دیگری ببیند !
از : گروس عبدالملکیان
- شعر, گروس عبدالملکیان
- ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۴
گفتی دوستت دارم
و من به خیابان رفتم !
فضای اتاق برای پرواز کافی نبود ….
از : گروس عبدالملکیان
- شعر, گروس عبدالملکیان
- ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۴
دو سال است که می دانم بی قراری چیست
درد چیست
مهربانی چیست
دو سال است که می دانم آواز چیست
راز چیست ….
چشمهای تو شناسنامه مرا عوض کردند
امروز من دو ساله می شوم ….
از : گروس عبدالملکیان
- شعر, گروس عبدالملکیان
- ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۴
صدای قلب نیست
صدای پای توست
که شب ها در سینه ام می دوی
کافی است کمی خسته شوی
کافی است کمی بایستی . . . .
از : گروس عبدالملکیان
- شعر, گروس عبدالملکیان
- ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۴
باران باشد
تو باشی
یک خیابان بی انتها باشد ….
به دنیا می گویم …. خداحافظ !
از : گروس عبدالملکیان
- شعر, گروس عبدالملکیان
- ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۴