امروز :پنج شنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳

 

شهیدی که بر خاک می خفت

چنین در دلش گفت :

« اگر فتح این است

که دشمن شکست ،

چرا همچنان دشمنی هست ؟ »

 

 

از : قیصر امین پور

 

ادامه مطلب
+

 

تا نسوزم

تا نسوزانم

تا مبادا بی هوا خاموش …

 

پس چگونه

بی امان روشن نگه دارم

سالها این پاره آتش را

در کف دستم ؟

 

تا بدانم همچنان هستم !

 

 

 

از : قیصر امین پور

 

ادامه مطلب
+

 

…. اما

اعجاز ما همین است :

ما عشق را به مدرسه بردیم

در امتداد راهرویی کوتاه

در آن کتابخانه ی کوچک

تا باز این کتاب قدیمی را

که از کتابخانه امانت گرفته ایم

ــ یعنی همین کتاب اشارات را ــ

باهم یکی دو لحظه بخوانیم …

 

ما بی صدا مطالعه می کردیم

اما کتاب را که ورق می زدیم

تنها

گاهی به هم نگاهی ….

ناگاه

انگشتهای « هیــس ! »

ما را

از هر طرف نشانه گرفتند

 

انگار

غوغای چشمهای من و تو

سکوت را

در آن کتابخانه رعایت نکرده بود !

 

 

از : قیصر امین پور

 

ادامه مطلب
+

 

احساس می کنم که پس از مرگ

عاقبت یک روز دیوانه می شوم !

 

 

از : قیصر امین پور

 

ادامه مطلب
+

 

غنچه با دل گرفته گفت :” زندگی لب زخنده بستن است …

گوشه ای درون خود نشستن است !”

گل به خنده گفت :” زندگی شکفتن است … با زبان سبز راز گفتن است !”

گفتگوی غنچه و گل از درون باغچه باز هم به گوش می رسد !

تو چه فکر می کنی …. کدام یک درست گفته اند … ؟!

من فکر می کنم گل به راز زندگی اشاره کرده است !

هر باشد او گل است ،

گل یکی دو پیرهن بیشتر ز غنچه پاره کرده است …

 

 

از : قیصر امین پور

 

ادامه مطلب
+

 

هزار خواهش و آیا
هزار پرسش و اما
هزار چون و هزاران چرای بی زیرا
هزار بود و نبود
هزار شاید و باید
هزار باد و مباد
هزار کار نکرده
هزار کاش و اگر
هزار بار نبرده
هزار پوک و مگر
هزار بار همیشه
هزار بار هنوز …
مگر تو ای همه هرگز
مگر تو ای همه هیچ
مگر تو نقطه پایان
بر این هزار خط ناتمام بگذاری
مگر تو ای دم آخر
در این میانه تو
سنگ تمام بگذاری

 

 

 

از : قیصر امین پور

 

 

ادامه مطلب
+

 

قطار می رود
تو می روی
تمام ایستگاه می رود …

و من چقدر ساده ام
که سالهای سال
در انتظار تو
کنار این قطارِ رفته ایستاده ام
و همچنان
به نرده های ایستگاهِ رفته
تکیه داده ام ! …

 

 

از : قیصر امین پور

 

ادامه مطلب
+

 

مردم همه

تو را به خدا

سوگند می دهند

اما برای من

تو آن همیشه ای

که خدا را به تو

سوگند

 

 

از : قیصر امین پور

ادامه مطلب
+

 

مرد ماهی گیر طعمه هایش را به دریا ریخت

شادمان برگشت

در میان تور خالی

مرگ

تنها

دست و پا می زد . . . .

 

 

از : قیصر امین پور

 

ادامه مطلب
+

 

هر چه هستی ، باش

با توام

ای لنگر تسکین !

ای تکانهای دل !

ای آرامش ساحل !

با توام

ای نور !

ای منشور !

ای تمام طیفهای آفتابی !

ای کبود ِ ارغوانی !

ای بنفشابی !

با توام ای شور ، ای دلشوره ی شیرین !

با توام

ای شادی غمگین !

با توام

ای غم !

غم مبهم !

ای نمی دانم !

هر چه هستی باش !

اما کاش…

نه ، جز اینم آرزویی نیست :

هر چه هستی باش !

اما باش!

 

 

 

از : قیصر امین پور

 

ادامه مطلب
+

 

چرا عاقلان را نصیحت کنیم ؟

بیایید از عشق صحبت کنیم

تمام عباداتمان عادت است

به بی عادتی کاش عادت کنیم

.

.

.

.

از : قیصر امین پور

ادامه مطلب
+

 

افتاد

آنسان که برگ

– آن اتفاق زرد-

می افتد

 

افتاد

آنسان که مرگ

– آن اتفاق سرد- می افتد

اما

او سبز بود وگرم که

افتاد…

 

 

از : قیصر امین پور

 

ادامه مطلب
+

خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی