امروز :پنج شنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳

 

اما
با این همه
تقصیر من نبود
که با این همه…
با این همه امید قبولی
در امتحان سادهْ تو رد شدم

اصلاً نه تو ، نه من!
تقصیر هیچ کس نیست

از خوبی تو بود
که من
بد شدم!

 

 

از : قیصر امین پور

 

 

 

پیشینیان با ما
در کار این دنیا چه گفتند؟
گفتند : باید سوخت
گفتند : باید ساخت
گفتیم : باید سوخت،
اما نه با دنیا
که دنیا را !
گفتیم : باید ساخت
اما نه با دنیا
که دنیا را !

 

 

از : قیصر امین ‌پور

 

ناگهان دیدم سرم آتش گرفت

سوختم ، خاکسترم آتش گرفت

 

چشم وا کردم ، سکوتم آب شد

چشم بستم ، بسترم آتش گرفت

 

در زدم ، کس این قفس را وا نکرد

پر زدم ، بال و پرم آتش گرفت

 

از سرم خواب زمستانی پرید

آب در چشم ترم آتش گرفت

 

حرفی از نام تو آمد بر زبان

دستهایم ، دفترم آتش گرفت

 

 

از : قیصر امین پور

 

دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشته ی سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان بر آورم

دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است

دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نامهایشان
جلد کهنه ی شناسنامه هایشان
درد می کند

من ولی تمام استخوان بودنم
لحظه های ساده ی سرودنم
درد می کند

انحنای روح من
شانه های خسته ی غرور من
تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است
کتف گریه های بی بهانه ام
بازوان حس شاعرانه ام
زخم خورده است

دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟

این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنه ی لجوج

اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را
با گلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟
درد
رنگ و بوی غنچه ی دل است
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم؟

دفتر مرا
دست درد می زند ورق
شعر تازه ی مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف می زنم؟

درد، حرف نیست
درد، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟

 

 

از : قیصر امین پور

 

ادامه مطلب
+

 

هنوز دامنه دارد

هنوز هم که هنوز است

درد

دامنه دارد

شروع شاخه ی ادراک

طنین نام نخستین

تکان شانه ی خاک

و طعم میوه ی ممنوع

که تا تنفس سنگ

ادامه خواهد داشت

 

و درد

هنوز دامنه دارد ….

 

از : قیصر امین پور

ادامه مطلب
+

 

این سماجت عجیب

پافشاری شگفت دردهاست

دردهای آشنا

دردهای بومی غریب

دردهای خانگی

دردهای کهنه ی لجوج

 

اولین قلم

حرف حرف درد را

در دلم نوشته است

دست سرنوشت

خون درد را

با گِلم سرشته است

پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم ؟

 

درد

رنگ و بوی غنچه ی دل است

پس چگونه من

رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم ؟

 

دفتر مرا

دست درد ورق می زند

شعر تازه ی مرا

درد گفته است

درد هم شنفته است

پس در این میانه من

از چه حرف می زنم ؟

 

درد ، حرف نیست

درد ، نام دیگر من است

من چگونه خویش را صدا کنم ؟

 

از : قیصر امین پور

ادامه مطلب
+

 

در خواب های کودکی ام

هر شب طنین سوت قطاری

از ایستگاه می گذرد

دنباله ی قطار

انگار هیچ گاه به پایان نمی رسد

انگار

بیش از هزار پنجره دارد

و در تمام پنجره هایش

تنهای تویی که دست تکان می دهی

آنگاه

در چارچوب پنجره ها

شب شعله می کشد

با دود گیسوان تو در باد

در امتداد راه مه آلود

در دود

دود

دود …

 

از : قیصر امین پور

ادامه مطلب
+

 

…. ای روزهای خوب که در راهید !

ای جاده های گمشده در مه !

ای روزهای سخت ادامه !

از پشت لحظه ها به در آیید !

 

ای روز آفتابی !

ای مثل چمشهای خدا آبی !

ای روز آمدن !

ای مثل روز آمدنت روشن !

 

این روزها که می گذرد ، هر روز

در انتظار آمدنت هستم !

اما

با من بگو که آیا ، من نیز

در روزگار آمدنت هستم ؟

 

از : قیصر امین پور

ادامه مطلب
+

 

این روزها که می گذرد ، هر روز

احساس می کنم که کسی در باد

فریاد می زند

احساس می کنم که مرا

از عمق جاده های مه آلود

یک آشنای دور صدا می زند

آهنگ آشنای صدای او

مثل عبور نور

مثل عبور نوروز

مثل صدای آمدن روز است

آن روز ناگزیر که می آید

 

روزی که عابران خمیده

یک لحظه وقت داشته باشند

تا سربلند باشند

و آفتاب را

در آسمان ببینند

روزی که این قطار قدیمی

در بستر موازی تکرار

یک لحظه بی بهانه توقف کند

تا چشمهای خسته ی خواب آلود

از پشت پنجره

تصویر ابرها را در قاب

و طرح واژگونه ی جنگل را

در آب بنگرند

 

آن روز

پرواز دستهای صمیمی

در جستجوی دوست

آغاز می شود

روزی که روز تازه ی پرواز

روزی که نامه ها همه باز است

روزی که جای نامه و مهر و تمبر

بال کبوتری را امضا کنیم

و مثل نامه ای بفرستیم

صندوق های پستی

آن روز آشیان کبوترهاست

روزی که دست خواهش، کوتاه 

روزی که التماس گناه است

و فطرت خدا

در زیر پای رهگذران پیاده رو

بر روی روزنامه نخوابد

و خواب نان تازه نبیند

روزی که روی درها

با خط ساده ای بنویسند:

«تنها ورود گردن کج ، ممنوع!»

و زانوان خسته ی مغرور

جز پیش پای عشق

با خاک آشنا نشود

و قصه های واقعی امروز

خواب و خیال باشند

و مثل قسه های قدیمی

پایان خوب داشته باشند

روز وفور لبخند

لبخند بی دریغ

لبخند مضایقۀ چشم ها

آن روز

بی چشمداشت بودن لبخند

قانون مهربانی است

روزی که شاعران ناچار نیستند

در حجره های تنگ قوافی

لبخند خویش را بفروشند

روزی که روی قیمت احساس

مثل لباس صحبت نمی کنند

پروانه های خشک شده آن روز

از لای برگ های کتاب شعر

پرواز می کنند

و خواب در دهان مسلسل ها

خمیازه می کشد

و کفش های کهنه سربازی

در کنج موزه های قدیمی

با تار عنکبوت گره می خورند

روزی که توپ ها

در دست کودکان

از باد پر شوند

روزی که سبز ، زرد نباشد

گل ها اجازه داشته باشند

هر جا که دوست داشته باشند

بشکفند

دل ها اجازه داشته باشند

هر جا نیاز داشته باشند

بشکنند

آیینه حق نداشته باشد

با چشم ها دروغ بگوید

دیوار حق نداشته باشد

بی پنجره بروید

آن روز

دیوار باغ و مدرسه کوتاه است

تنها

پرچینی از خیال

در دور دست حاشیه ی باغ می کشند

که می توان به سادگی از روی آن پرید

روز طلوع خورشید

از جیب کودکان دبستانی

روزی که باغ سبز الفبا

روزی که مشق آب ، عمومی است

دریا و آفتاب

در انحصار چشم کسی نیست

روزی که آسمان

در حسرت ستاره نباشد

روزی که آرزوی چنین روزی

محتاج استعاره نباشد

ای روزهای خوب که در راهید!

ای جاده های گمشده در مه !

ای روزهای سخت ادامه !

از پشت لحظه ها به در آیید!

ای روز آفتابی

ای مثل چشم های خدا آبی !

ای روز آمدن !

ای مثل روز ، آمدنت روشن !

این روزها که می گذرد، هر روز

در انتظار آمدنت هستم

اما

با من بگو که آیا، من نیز

در روزگار آمدنت هستم ؟

از : قیصر امین پور

ادامه مطلب
+

 

گفت: احوال ات چطور است؟

گفتم اش: عالی است

مثل حال گل!

حال گل در چنگ چنگیز مغول!

 

از : قیصر امین پور

ادامه مطلب
+

 

چرا تا شکفتم

چرا تا تو را داغ بودم ، نگفتم

چرا بی هوا سرد شد باد

چرا از دهن

حرفهای من

افتاد ….

 

از : قیصر امین پور

ادامه مطلب
+

 

تو قلۀ خیالی و تسخیر تو محال

بخت منی که خوابی و تعبیر تو محال

 

ای همچو شعر حافظ و تفسیر مثنوی

شرح تو غیرممکن و تفسیر تو محال

 

عنقای بی نشانی و سیمرغ کوه قاف

تفسیر رمز و راز اساطیر تو محال

 

بیچارۀ دچار تو را چاره جز تو چیست ؟

چون مرگ ، ناگزیری و تدبیر تو محال

 

ای عشق ، ای سرشت من ، ای سرنوشت من !

تقدیر من غم تو تغییر تو محال

 

از : قیصر امین پور

ادامه مطلب
+

خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی