امروز :شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

 

حدیث عشق به طومار در نمی‌گنجد

بیان دوست به گفتار در نمی‌گنجد

 

سماع انس که دیوانگان از آن مستند

به سمع مردم هشیار در نمی‌گنجد

 

میسرت نشود عاشقی و مستوری

ورع به خانه خمار در نمی‌گنجد

 

چنان فراخ نشستست یار در دل تنگ

که بیش زحمت اغیار در نمی‌گنجد

 

تو را چنان که تویی من صفت ندانم کرد

که عرض جامه به بازار در نمی‌گنجد

 

دگر به صورت هیچ آفریده دل ندهم

که با تو صورت دیوار در نمی‌گنجد

 

خبر که می‌دهد امشب رقیب مسکین را

که سگ به زاویه غار در نمی‌گنجد

 

چو گل به بار بود همنشین خار بود

چو در کنار بود خار در نمی‌گنجد

 

چنان ارادت و شوقست در میان دو دوست

که سعی دشمن خون خوار در نمی‌گنجد

 

به چشم دل نظرت می‌کنم که دیده سر

ز برق شعله دیدار در نمی‌گنجد

 

ز دوستان که تو را هست جای سعدی نیست

گدا میان خریدار در نمی‌گنجد

 

 

از : سعدی علیه الرحمه

 

ادامه مطلب
+

دین اگر مرا ز غم رها نمی کند، چه می کند؟

بند اگر زپای بسته وا نمی کند، چه می کند؟

 

اژدهای فقر برّه های اعتقاد را درید،

دین اگر که دفع اژدها نمی کند، چه می کند؟

 

دین چه می کند که دزد و شحنه پای سفره ی همند!

باد اگر که کاه را سوا نمی کند، چه می کند؟

 

 

از : حسین جنتی

 

باد، می زارد، مگر خوابی پریشان دیده است

باغ می نالد، مگر کابوس توفان دیده است

 

ماه می لرزد به خویش از بیم. پنداری که باز

بر جبین شب علامت های طغیان دیده است

 

جوی کوچک را به رگ یخ بسته خون در جا، مگر

در کف کولاک، شلاق زمستان دیده است

 

لیکن آرام است تاریخ، آنکه چشم خبره اش

زین پلشتی ها و زشتی ها، فراوان دیده است

 

منتظر مانده است تا این نیزش از سر بگذرد.

آری این گرگ کهن، بسیار باران دیده است.

 

هرچه در آیینه می بیند جوان ماه و سال

پیر ایام کهن در خشت خام، آن دیده است

 

ناامید از انفجار فجر بی تردید نیست،

آن که بس خورشیدها، در ذره پنهان دیده است

 

گرچه بی شرمانه شمشیر آخته بر عاشقان،

شب، که خورشید درخشان را به زندان دیده است،

 

لیکن ایامش نمی پاید که چشم تجربت،

در نهایت فتح را با صبح رخشان دیده است.

 

باز می گردد سحر، هرچند هربار آمده

دست شب آغشته با خون خروسان دیده است.

 

 

 

از : حسین منزوی

 

از ضعف به هر جا که نشستیم، وطن شد

وز گریه به هر سو که گذشتیم، چمن شد

 

جان دگرم بخش، که آن جان که تو دادی

چندان ز غمت خاک به سر ریخت که تن شد

 

پیراهنی از تار وفا دوخته بودم

چون تاب جفای تو نیاورد، کفن شد

 

هر سنگ که بر سینه زدم، نقش تو بگرفت

آن هم صنمی بهر پرستیدن من شد

 

عشاق تو هر یک به نوایی ز تو خوشنود

گر شد ستمی بر سر کوی تو، به من شد

 

از حسرت لعل تو ز خون مژه طالب

چندان یمنی ریخت که گجرات، یمن شد

 

 

 

از : طالب آملی

 

دل، در گرو چند هنر داشتم، این شد …

ای بی سپران ! من که سپر داشتم این شد!

 

رودی که به سد خورد، ز اندوه ورم کرد …

یعنی عطش سیر و سفر داشتم این شد !

 

خاکستر گردو بُن ِ پیری به چناری،

می گفت که بسیار ثمر داشتم این شد!

 

 

با خاک ِ سیه، جمجمه ی خالی جمشید

می گفت ز افلاک خبر داشتم این شد

 

 

نی گفت که تلخ است جهان، گفتمش این نیست…

نالید که من بار ِ شکر داشتم این شد!

 

 

 

 

از : حسین جنتی

 

اگر زِ گور، به جایی دری نباشد چه؟!

وگر تمام شود، محشری نباشد چه؟!

 

گرفتم اینکه دری هست و کوبه‌ای دارد…

در آن کویر، کسِ دیگری نباشد چه؟!

 

کفن‌کِشان چو در آیم زِ خاک و حق خواهم،

دبیرِ محکمه را دفتری نباشد چه؟!

 

شرابِ خُلَّرِ شیراز داده‌ام از دست…

خبر زِ خمره‌ی گیراتری نباشد چه؟!

 

چنین که زحمتِ پرهیز بُرده‌ام اینجا،

به هیچ کرده اگر کیفری نباشد چه؟!

 

بَرَنده کیست در این بازیِ سیاه و سپید؟

در آن دقیقه اگر داوری نباشد چه؟

 

 

از : حسین جنتی

 

 

شب است و مادران شهر غمناک

هزاران گل شکفت و خفت بر خاک

عزیزم! داغدارم! دست وا کن!

به پا کن بیرق صبح طربناک

 

 

از : هوشنگ ابتهاج (ه.الف.سایه)

 

ارتفاع همه چیز را کوچک می کند

جز چیزهایی که با خودم بالا آورده ام:

کابل، فلاسک چای، متر و سیگار

 

ارتفاع همه چیز را به هم نزدیک می‌کند

جز چیزهایی که با خودم بالا آورده‌ام:

فاصله‌ی بین مفصل‌ها

مرگ از فراموشی

و تو را از همه‌ی رؤیاها

 

اسکلت‌های این برج می‌دانند

وقتی تیر آهنی را جوش می‌دهم

وقتی الکترود گیر می‌کند

باید همه چیز در تعادل باشد

باید به چیزی برسم که سنگینی اشیاء را در شش سوی من تقسیم کند

و باور کنم که این جاده از رفتن کوتاه آمده است

خانه‌ی ما به رودخانه نزدیک است

به مدرسه نزدیک است

به نانوایی نزدیک است

باید افتادنم را به جایی بند کنم

تا بار نیفتادن در سویی دیگر سنگین شود

 

اسکلت‌های این برج می‌دانند

مشرف به میدان شهر

وقتی تیر‌آهنی را در سقف جوش می‌دهم

هرگز نمی‌توانم به احترام جشن روز استقلال بایستم.

 

 

 

از : حامد بشارتی

 

ادامه مطلب
+

 

صندلی‌ها ساکتند

در را

روی تنهایی کشو می‌کنم

ناگهان

سنگ به پنجره می زند

مأمور آب

هر که برمی گردد

قرار نیست

آدم سابق باشد

روزی

برمی‌گردم

تا تکه‌های فراموشی‌ات را

زیرِ فرش پیدا کنم

 

 

از : مانی آروین

 

ادامه مطلب
+

شما حقیقت را برده‌اید به ماضی

چرا که بدن روی طناب تاب‌خورده است

چرا که قاتل در ابعاد زمان جاری‌ست

و پول روی پول می‌گذارد

شما آزادی را برده‌اید به ماضی

چرا که دادرسی شیشه‌ای ندارید

و دفاع شیشه‌ای ندارید

و منظره ندارید

و شیشه ندارید

و حقیقت برایتان ارزشی ندارد

شما ابعاد را کشته‌اید

چرا که هیچ قاعده‌ای با هیچ حکمی ارتباطی ندارد

و هیچ‌چیز با هیچ‌چیز ارتباطی ندارد

و بدن روی طناب تاب خورده است.

 

 

از : علیرضا بهنام

 

خفته ها! زنگ چیز خوبی نیست

شیشه ها! سنگ چیز خوبی نیست

 

وصله ها را به من بچسبانید

به شما انگ چیز خوبی نیست

 

های! عاشق نشو نمی دانی

که دل تنگ چیز خوبی نیست

 

کری از پیش یک سه تار گذشت

گفت: آهنگ چیز خوبی نیست

 

گفته بودی شهید یعنی چه؟

پسرم! جنگ چیز خوبی نیست

 

 

 

از : امیرحسین اللهیاری

 

 

ادامه مطلب
+

گرم بازآمدی محبوب سیم اندام سنگین دل

گل از خارم برآوردی و خار از پا و پا از گل

 

ایا باد سحرگاهی گر این شب روز می‌خواهی

از آن خورشید خرگاهی برافکن دامن محمل

 

گر او سرپنجه بگشاید که عاشق می‌کشم شاید

هزارش صید پیش آید به خون خویش مستعجل

 

گروهی همنشین من خلاف عقل و دین من

بگیرند آستین من که دست از دامنش بگسل

 

ملامتگوی عاشق را چه گوید مردم دانا

که حال غرقه در دریا نداند خفته بر ساحل

 

به خونم گر بیالاید دو دست نازنین شاید

نه قتلم خوش همی‌آید که دست و پنجه قاتل

 

اگر عاقل بود داند که مجنون صبر نتواند

شتر جایی بخواباند که لیلی را بود منزل

 

ز عقل اندیشه‌ها زاید که مردم را بفرساید

گرت آسودگی باید برو عاشق شو ای عاقل

 

مرا تا پای می‌پوید طریق وصل می‌جوید

بهل تا عقل می‌گوید زهی سودای بی‌حاصل

 

عجایب نقش‌ها بینی خلاف رومی و چینی

اگر با دوست بنشینی ز دنیا و آخرت غافل

 

در این معنی سخن باید که جز سعدی نیاراید

که هرچ از جان برون آید نشیند لاجرم بر دل

 

 

 

از : سعدی علیه الرحمه

 

 

ادامه مطلب
+

خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی