امروز :چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳

شما حقیقت را برده‌اید به ماضی

چرا که بدن روی طناب تاب‌خورده است

چرا که قاتل در ابعاد زمان جاری‌ست

و پول روی پول می‌گذارد

شما آزادی را برده‌اید به ماضی

چرا که دادرسی شیشه‌ای ندارید

و دفاع شیشه‌ای ندارید

و منظره ندارید

و شیشه ندارید

و حقیقت برایتان ارزشی ندارد

شما ابعاد را کشته‌اید

چرا که هیچ قاعده‌ای با هیچ حکمی ارتباطی ندارد

و هیچ‌چیز با هیچ‌چیز ارتباطی ندارد

و بدن روی طناب تاب خورده است.

 

 

از : علیرضا بهنام

 

ادامه مطلب
+

خفته ها! زنگ چیز خوبی نیست

شیشه ها! سنگ چیز خوبی نیست

 

وصله ها را به من بچسبانید

به شما انگ چیز خوبی نیست

 

های! عاشق نشو نمی دانی

که دل تنگ چیز خوبی نیست

 

کری از پیش یک سه تار گذشت

گفت: آهنگ چیز خوبی نیست

 

گفته بودی شهید یعنی چه؟

پسرم! جنگ چیز خوبی نیست

 

 

 

از : امیرحسین اللهیاری

 

 

ادامه مطلب
+

بگذار در نگاهِ تو باران شوم به شوق

دردت بغل گرفته پریشان شوم به شوق

 

 

خواهم شوی تو زلزله ویران کنی مرا

زیر نگاه مهر تو پنهان شوم به شوق

 

 

تا بر ضریحِ چشم تو، جانم دخیل بست

گفتم کرامتی شود انسان شوم به شوق

 

 

دردی نشسته در دلِ من زار می زند

خرجش فقط دو بوسه و درمان شوم به شوق

 

 

آغاز عشق با تو مرا بود و دل سرود

ای کاش در کنار تو پایان شوم به شوق

 

 

 

از : طارق خراسانی

 

ادامه مطلب
+

میان ابرو و چشم توگیر و داری بود

من این میانه شدم کشته این چه کاری بود

 

تو بی وفا واجل در قفا و من بیمار

بمردم از غم و جز این چه انتظاری بود

 

مرا ز حلقه ی عشاق خود نمیراندی

اگر به نزد توام قدر و اعتباری بود

 

در آفتاب جمال تو زلف شبگردت

دلم ربود و عجب دزد آشکاری بود

 

به هر کجا که ببستیم باختیم ز جهل

قمار جهل نمودیم و خوش قماری بود

 

تمدن آتشی افروخت در جهان که بسوخت

زعهد مهر و وفا هرچه یادگاری بود

 

بنای این مدنیت به باد می‌دادم

اگر به دست من از چرخ اختیاری بود

 

میئی خوریم به باغی نهان ز چشم رقیب

اگر تو بودی و من بودم و بهاری بود

 

 

 

از : ملک الشعرا بهار

 

ادامه مطلب
+

در حلقهٔ فقیران قیصر چه کار دارد؟

در دست بحر نوشان ساغر چه کار دارد؟

 

در راه عشقبازان زین حرف‌ها چه خیزد؟

در مجلس خموشان منبر چه کار دارد؟

 

جایی که عاشقان را درس حیات باشد

ایبک* چه وزن آرد؟ سنجر** چه کار دارد؟

 

جایی که این عزیزان جام شراب نوشند

آب زلال چبود؟ کوثر چه کار دارد؟

 

وآنجا که بحر معنی موج بقا برآرد

بر کشتی دلیران لنگر چه کار دارد؟

 

در راه پاکبازان این حرف‌ها چه خیزد؟

بر فرق سرفرازان افسر چه کار دارد؟

 

آن دم که آن دم آمد، دم در نگنجد آنجا

جایی که ره برآید، رهبر چه کار دارد؟

 

دایم، تو ای عراقی، می‌گوی این حکایت:

با بوی مشک معنی، عنبر چه کار دارد؟

 

دایم، تو ای عراقی، می‌گوی این حکایت:

با بوی مشک معنی، عنبر چه کار دارد؟

 

 

از : عراقی

 

 

*ایبک: ماه بزرگ

**سنجر: پرنده شکاری

ادامه مطلب
+

بی سر و سامان تو شد شانه ی سر خورده ی من

رنگ بزن بر لب این خنده ی دل مرده ی من

 

ساکت تنهایی من حرف بزن با شب من

شور تماشایی من شعر بخوان با لب من

 

بغض منی آه منی حسرت دلخواه منی

دوری و دلتنگ توام زخمی و همراه منی

 

من غم پنهان توام حال پریشان توام

پلک بزن تا بپرم مستی چشمان توام

 

جان منو جهان من فقط تو هستی

قرار بی زمان من فقط تو هستی

شروع ناگهان من فقط تو هستی

 

دلیل گریه ی منی عذاب من نه

پر از شنیدن منی جواب من نه

تو روی دیگر منی نقاب من نه

 

نیست در اقلیم کسی این همه بی هم نفسی

بی همگان منتظرم تا تو به دادم برسی

 

عصر غم انگیز توام حوصله کن ابر مرا

عاشق یک ریز توام معجزه کن صبر مرا

 

بند زده پای مرا گیسوی زنجیری تو

میکشدم میکشدم لحظه ی دلگیری تو

 

جان منو جهان من فقط تو هستی

قرار بی زمان من فقط تو هستی

شروع ناگهان من فقط تو هستی

 

دلیل گریه ی منی عذاب من نه

پر از شنیدن منی جواب من نه

تو روی دیگر منی نقاب من نه

 

 

 

از : حسین غیاثی

 

ادامه مطلب
+

روزگار من و مویش به پریشانی رفت

یک شب آرام رسید یک شب بارانی رفت

 

یک شب آمد من مجنون به جنون افتادم

دل دیوانه ی خود را به نگاهش دادم

 

چشم بستم دل مجنون پی لیلا برگشت

چشم بستم که دلم سمت تماشا برگشت

 

زلف یک خاطره در باد پریشان میرفت

دل دیوانه پی اش دست به دامان میرفت

 

میروم گریه کنم باز دمی را در خود

میروم غرق کنم کوه غمی را در خود

 

میروم باز میان همه ی رفتن ها

باز هم میروم از شهر تو اما تنها

 

داغ فرهاد به دل دارم و دلدارم نیست

دل گرفتار همان دل که گرفتارم نیست

 

یک نظر دیدم و یک عمر پی یک نظرم

من دیوانه به زنجیر تو دیوانه ترم

 

میروم گریه کنم باز دمی را در خود

میروم غرق کنم کوه غمی را در خود

 

میروم باز میان همه ی رفتن ها

باز هم میروم از شهر تو اما تنها

 

 

 

از : احمد امیرخلیلی

 

ادامه مطلب
+

من به دستان تو پل بستم به زیباتر شدن

از تو میخواهم از این هم با تو تنهاتر شدن

 

از تو میخواهم خودت را مثل باران از بهار

از تو میخواهم قرار روزهای بیقرار

 

هیچکس در من جونم را به تو باور نکرد

هیچکس حال من دیوانه را بهتر نکرد

 

ای که از تو باز هم زلف پریشان خواستم

من برای شهر دلتنگی باران خواستم

 

من همانم که اگر مستم تویی در ساغرم

من از آنی که تو در من ساختی ویرانترم

 

من به دستان تو پل بستم به زیباتر شدن

از تو میخواهم از این هم با تو تنهاتر شدن

 

 

از : احمد امیرخلیلی

 

ادامه مطلب
+

من تفنگی شده‌ام رو به نبودن‌هایت

رو به یک پنجره در جمعیتِ تنهایت

 

فکر کردم که خودم را به تو نزدیک کنم

بی‌هوا بین دو ابروی تو شلیک کنم

 

خنده‌های تو مرا باز از این فاصله کشت

قهر نه‌، دوری تو قلبِ مرا بی‌گله کشت

 

موجِ موهای بلند تو مرا غرق نکرد

حسم از سردی این بی‌خبری فرق نکرد

 

از دلم دور شدی فکرِ تو امد به سرم

خواب می‌بینمت از خواب نباید بپرم

 

خوابِ پروازِ تو با نامه‌ی خیسی در مشت

تو نباشی غمِ این عصر مرا خواهد کشت

 

عصر تلخی که به‌جز خاطره‌ای قرمز نیست

عصری تلخی که به‌جز ترسِ خداحافظ نیست

 

یک دو راهی‌ست که از گریه به دریا برسم

به تو تنها برسم یا به تو تنها برسم

 

خنده‌های تو مرا باز از این فاصله کشت

قهر نه‌، دوری تو قلب مرا بی‌گله کشت

 

موجِ موهای بلند تو مرا غرق نکرد

حسم از سردی این بی‌خبری فرق نکرد

 

 

 

از : حسین غیاثی

 

ادامه مطلب
+

دلی دارم، چه دل؟ محنت سرایی

که در وی خوشدلی را نیست جایی

 

دل مسکین چرا غمگین نباشد؟

که در عالم نیابد دل‌ربایی

 

چگونه غرق خونابه نباشم؟

که دستم می‌نگیرد آشنایی

 

بمیرد دل چو دلداری نبیند

بکاهد جان چون نبود جان فزایی

 

بنالم بلبل‌آسا چون نیابم

ز باغ دلبران بوی وفایی

 

فتادم باز در وادی خون خوار

نمی‌بینم رهی را رهنمایی

 

نه دل را در تحیر پای بندی

نه جان را جز تمنی دلگشایی

 

درین وادی فرو شد کاروان‌ها

که کس نشنید آواز درایی

 

درین ره هر نفس صد خون بریزد

نیارد خواستن کس خونبهایی

 

دل من چشم می‌دارد کزین ره

بیابد بهر چشمش توتیایی

 

 

از : عراقی

 

ادامه مطلب
+

کسی که داغ تو دارد چه با بهار کند؟

«بهارِ توبه‌شکن» می‌رسد چه کار کند؟

 

در این سرابِ عذاب، این خرابِ خون‌آلود

کدام دانه بکارم که سبزه‌زار کند؟

 

نیا به مجلسِ عیشی که از عزا کم نیست

«شراب» خواهی و در کام «زهرمار» کند!

 

اگر که آب بجوییم، آتش افزاید

وگر که شیشه درآریم، سنگسار کند!

 

ز عهدِ خواجه ملولم که از «وفاداری»

همین گرفته که دایم «وفا» به «دار» کند!!

 

عجب مدار که روزی سپهرِ حیلت‌ساز

تو را پیاده کند، خلق را سوار کند!

 

ز بی‌شکیبی این آسمانِ «تاوان‌گیر»

عجب مدار که آن کاخ را غبار کند!

 

بعید نیست که لولی‌وشان شهرآشوب

چنان کنند کزین خانه خواجه بار کند!

 

دعای پیرِ ستمدیده، کارساز نشد!

ولی امیدِ جوانانِ شرزه «کار» کند!!!

 

 

 

از : مرتضی لطفی

 

ادامه مطلب
+

آه ازین هفت‌سینِ خون‌آلود!

«هفت‌خوان» بود و هفت‌ شطّ کبود

 

سین اول که «سوگ او» دیدیم

سین دوم «سیاه» پوشیدیم

 

سین سوم «سر مزار» گذشت

«آه از آن رفتگانِ بی‌برگشت»

 

سین چارم «زبان سرخی» بود

که «سرِ رهروان» ز کف بربود

 

شب شد آن سایه‌ها ز جا جستند

سین پنجم «سپیده‌» را بستند

 

سین شش، آن «ستارگان امید»

قاب عکسند، قاب عکس شهید!

 

سین هفتم امیدِ «سالی نو»،

که نگیرند جانِ خلق، گرو!!

 

مژده‌ی عید و بادِ نوروزی

سالِ بهروزی‌ است و پیروزی!

 

ای تمناکنانِ صبحِ سپید

در دلِ خود امید را نکُشید!!

 

 

 

از : مرتضی لطفی

 

 

ادامه مطلب
+

خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی