امروز :شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

 

سردم شده است و از درون می سوزم

حالا شده کار هر شب و هر روزم

 

تو شعر مرا بپوش سرما نخوری

من دکمه ی این قافیه را می دوزم

 

 

از : جلیل صفربیگی

 

 

ادامه مطلب
+

 

ما با دلمان هنوز مشکل داریم

صد سنگ بزرگ در مقابل داریم

 

معشوق خودش می برد و می دوزد

انگار نه انگار که ما دل داریم

 

 

از : جلیل صفربیگی

 

ادامه مطلب
+

 

عمری است شبانه روز لب هایت را ….

لب باز نکن ، هنوز لب هایت را ….

 

نه ، سیر نمی شوم به چندین بوسه

بر روی لبم بدوز لب هایت را

 

 

از : جلیل صفربیگی

 

ادامه مطلب
+

 

آهسته آهسته دارد گل می کند التهابم

چیزی شبیه شکفتن دارد می آید به خوابم

 

انگار چیزی دلم را در مشت خود می فشارد

دیروز عاشق نبودم ، امروز مستم ، خرابم

 

در خواب بودم که باران بارید بر شانه هایم

در خواب بودم که ….آری در خواب دادی بر آبم

 

از چار سمت نگاهت خورشید تابید بر من

دیریست کرده ای دوست ، داغ نگاهت کبابم

 

در خواب بودم که ناگاه …. ناگاه خشکید خوابم

گم شد میان مه و ابر ، آئینه ام ، آفتابم

 

ای کاش باران ببارد ، ای کاش یکبار دیگر

آهسته آهسته می بـُرد با چشمهای تو خوابم

 

 

از : جلیل صفربیگی

 

ادامه مطلب
+

 

کاش بارانی ببارد ، قلبها را تر کند

بگذرد از هفت بند ما ، صدا را تر کند

 

قطره قطره رقص گیرد روی چتر لحظه ها

رشته رشته مویرگهای هوا را تر کند

 

بشکند در هم طلسم کهنه ی این باغ را

شاخه های خشک و بی بار دعا را تر کند

 

مثل طوفان بزرگ نوح در صبحی شگفت

سرزمین سینه ها تا نا کجا را تر کند

 

چترهاتان را ببندید ای به ساحل مانده ها

شاید این باران که می بارد شما را تر کند

 

 

 

از : جلیل صفربیگی

 

ادامه مطلب
+

 

عمری است بال بال بال می زنم

خود را به کور گنگ لال می زنم

 

سردرد درد درد درد می کشم

هی دست دست دست دستمال می زنم

 

تا خواب خواب خواب خواب می روم

تب خال خال خال خال می زنم

 

هی روز روز روز روز می رود

من پیک ، خاج ، شاه ، فال می زنم

 

هی عشق عشق زنگ زنگ می زند

من بوق بوق بوق اشغال می زنم

 

تو دست دست دست دست می زنی

من بال بال بال بال می زنم

 

 

از : جلیل صفربیگی

 

ادامه مطلب
+

 

ای پر از عاطفه در قحط محبت با من

کاش می شد بگشایی سر صحبت با من

 

هیچ کس نیست که تقسیم شود در اینجا

درد تنهایی و بی برگی و غربت با من

 

از خروشانی امواج نگاهت دیریست

باد نگشوده لبش را به حکایت با من

 

خواستم پر بزنم با تو به معراج خیال

آسمان دور شد از روی حسادت با من

 

بعد از این شور غزلهای شکوفا با تو

بعد از این مرثیه و غربت و حسرت با من

 

گرچه کوچیدی از این باغ ولی خواهد ماند

داغ چشمان تو تا روز قیامت با من

 

 

از : جلیل صفربیگی

 

ادامه مطلب
+

 

شب ، التهاب ، عشق ، غزل ، نقطه چین

نامه ، جواب ، عشق ، غزل ، نقطه چین

 

سیگار ، گریه ، خاطره ، آب ، قرص

آتش ، عذاب ، عشق ، غزل ، نقطه چین

 

باران ، حیات ، کوچه ، خیابان ، سکوت

روز ، اضطراب ، عشق ، غزل ، نقطه چین

 

بد ، خوب ، زشت ، مرگ ، خدا ، زندگی

پایان ، سراب ، عشق ، غزل ، نقطه چین

 

ساحل ، غروب ، خسته ، خیانت ، غروب

شاعر ، طناب ، عشق ، غزل ، ……

 

 

از : جلیل صفربیگی

 

ادامه مطلب
+

خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی