تبلیغات:
امروز :سه شنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۳
من آن شب سیاهم کز ماه خشم کردم
من آن گدای عورم کز شاه خشم کردم
از لطفم آن یگانه می خواند سوی خانه
کردم یکی بهانه وز راه خشم کردم
گر سر کشد نگارم ور غم برد قرارم
هم آه برنیارم از آه خشم کردم
گاهم فریفت با زر گاهم به جاه و لشکر
از زر چو زر بجستم وز جاه خشم کردم
ز آهن ربای اعظم من آهنم گریزان
وز کهربای عالم من کاه خشم کردم
ما ذره‌ایم سرکش از چار و پنج و از شش
خود پنج و شش کی باشد ز الله خشم کردم
این را تو برنتابی زیرا برون آبی
گر شبه آفتابی ز اشباه خشم کردم
از : مولوی
**********
می‌بَرزند ز مشرق شمع فلک زبانه
ای ساقی صبوحی درده می شبانه
عقلم بدزد لُـ-ـختی چند اختیار و دانش
هوشم ببر زمانی تا کی غم زمانه
گر سنگ فتنه بارَد فرق مَنَش سپر کن
ور تیر طعنه آید جان منَش نشانه
از : سعدی
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه
- محبوبترين
- اتفاقی
- نظرات
-
۱۷۷۹
روز میلاد من است آمدهام دست کشم به سر ...10931 بازدید - ۲ ديدگاه - ۱۸۷۶
آنقدر غرق شد درون خودش، ساعت انتظار یادش ...10145 بازدید - ۳ ديدگاه - کانون ادبی زمستان
کانون ادبی زمستان تقدیم می کند: جلسه نقد و ...8412 بازدید - بدون ديدگاه - ۱۷۶۳
چه استراحت خوبی است در جوار خودم خودم برای ...8126 بازدید - ۱۲ ديدگاه
۱۷۷۹
کانون ادبی زمستان- ۱۹۹۳
میخواست زنده بماند، به همان اندازه که ما میخواهیم با ...304 بازدید - بدون ديدگاه - ۱۴۳۶
اجازه هست که اسم تورا صدا بزنم به عشق ...2325 بازدید - بدون ديدگاه - ۸۹۱
نه ما نه باد نه دریا هیچ کداممان به فرمان ایست نایستادیم ما ...595 بازدید - بدون ديدگاه - ۵۶۳
پله پله می افتم در دامت ... راضی ام ! از : م ...1135 بازدید - بدون ديدگاه
تبليغات
