این همه حسود بودم و نمی دانستم
به نسیمی که از کنارت
موذیانه می گذرد
به چشم های آشنا و پر آزار ٬
که بی حیا نگاهت می کند
به آفتابی که فقط تلاش گرم کردن تو را دارد ٬
حسادت می کنم …..
من آنقدر عاشقم
که به طبیعت بد بینم
طبیعت پر از نفس های آدمی است ٬
که مرا وادار می کند حسادت کنم
به تنهایی ام
به جهان
به خاطره ای دور از تو ….
از : مسعود کیمیایی