امروز :جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳

۳۴۷

 

عشق ،یعنی که تکان خورده و سرپا بشویم

زورکی هم که شده در دل هم جا بشویم

دست در دست هم اصلا ندهیم و نرویم

مگر آن وقت که دیوانه و تنها بشویم

عینک تیره و تیپ و هیجان و بلوتوث

همه جا چشم به راه  اس ام اس ها بشویم

عشق ، یعنی من و تو ، هیچ نگوییم به هم

زیر عینک خرکی محو تماشا بشویم

تکیه بر هیچ نهادی ندهیم و خودمان

خودکفایی بنماییم و متکّا بشویم

گر که دیدیم که پولی به زمین افتاده ست

متفاهم  ، متبسّم شده ، دولّا بشویم

عشق ، یعنی که فقط عاشق پیتزا نشویم

گاه بریانی و گاهی لازانیا  بشویم

نتواند احدی تفرقه ایجاد کند

جمعمان را بزند برهم و منها بشویم

آنقَدَر کم شود این فاصله هامان که شود

جلوی تاکسی ِ شهری من و تو ، “ما ” بشویم

عشق ، یعنی من وتو راز دل هم باشیم

نه که مشهور تر از وامق و عَذرا بشویم

من وتو ؟…نه !…تو و من …ما ؟…تو و من ؟…نه !…من وتو

بختمان یار شود آدم و حوّا بشویم

چشش از میوه ی ممنوع ؟ – همین باد حلال !

با همین طنز دلی صاحب فتوا بشویم

عشق ، یعنی دل من با دل تو جور شود

“بشوم ” با ” بشوی ” جمع شود ، تا ” بشویم “

من وتو پنجره هستیم پر از گرد وغبار

شیشه را پاک نماییم که زیبا بشویم

- نه که آن پنجره باشیم به ماشین ِ طرف

وقت آشغال پرانی همه جا وا بشویم –

آنقَدَر صبر که شاید علفی سبز شود

پای هم پیر شویم و متوفّی بشویم !

از : زهرا دری

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی