امروز :سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳

۲۲۲

 

بر تن خورشید می پیچد به ناز

چادر نیلوفری رنگ غروب

تک درختی خشک در پهنای دشت

تشنه می ماند در این تنگ غروب

از کبود آسمان ها روشنی

می گریزد جانب آفاق دور

در افق بر لاله سرخ شفق

می چکد از ابرها باران نور

می گشاید دود شب آغوش خویش

زندگی را تنگ می گیرد به بر

باد وحشی می دود در کوچه ها

تیرگی سر می کشد از بام و در

شهر می خوابد به لالای سکوت

اختران نجوا کنان بر بام شب

نرم نرمک باده ی مهتاب را

ماه می ریزد درون جام شب

نیمه شب ابری به پهنای سپهر

می رسد از راه و می تازد به ماه

جغد می خندد به روی کاج پیر

شاعری می ماند و شامی سیاه

در دل تاریک این شب های سرد

ای امید نا امیدی های من

برق چشمان تو همچون آفتاب

می درخشد بر رخ فردای من

 

 

از : فریدون مشیری

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی