امروز :پنج شنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳

۱۵۱

 

دل وحشت زده در سینه ی من می لرزد

دست من ضربه به دیواره ی زندان کوبید

” آی همسایه ی زندانی من ، ضربه دست مرا پاسخ گوی ”

ضربه ی دست مرا پاسخ نیست

تا به کی باید تنها اندر این زندان زیست ؟

ضربه هر چند به دیواره فرو کوبیدم ، پاسخی نشنیدم

سالها رفت که من

کرده ام با غم تنهائی خو ….

دیگر از پاسخ خود نومیدم !

راستی ، هان ! چه صدایی آمد ؟!

ضربه ای کوفت به دیواره ی زندان دستی؟

ضربه می کوبد همسایه زندانی من

پاسخی می جوید ….

دیده را می بندم !

در دل از وحشت تنهایی او می خندم !

 

 

از : حمید مصدق

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی