امروز :سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
شعر

۰۶۵

 

به جای عشق ُ جستجوی جوهر ِ نیلی ،

می شود چیزهای دیگری نوشت !

تصور کن !

بر امواج ِ صوتیُ معلق در فضا

هم زمان جمع ضدین می شود !

خنده و گریه ،

تولد و مرگ ….

تو فکر می کنی جای فلاسفه خالی باشد ؟

آنها ،

آن پیرمدان ِ مفلوک

در زیر لحاف های مندرس

مارهای خاکستری و بزرگ ِ جهنم را خواب می بینند !

مارهایی که از دهانشان ،

آتش ِ زرد با حاشیه های سرخ زبانه می کشد !

فلاسفه خیلی ملال آورند !

نه ؟

به کفش ِ تنگ می مانند !

یا جیب ِ خالی !

یا چادر ِ فلفلی ِ یک پیره زن ِ مـُـرده !

یا کارنامه ی مردودی !

خنده دار است ، نه ؟

چادر ،

فلفل ،

خالی ،

خنده …

حق با تو بود !

می بایست می خوابیدم !

اما مادربزرگ ها گفته اند :

چشم ها ، نگه بان ِ دل هایند !

 

از : حسین پناهی

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی