یک نهال نو شکفته تا ابد ،
گل نمی دهد !
موج می زند هوای گرم !
ماه
ــ چشم مات مار کور ــ
خیره مانده بر
هافِ ابر ماده ،
هوفِ ابر نر !
نا گشوده همچنان
یک گره به پای معضلی !
محو می شود درون مه
سایه ی خمیده ی کسی !
نانشسته یک کلاغ روی شاخه چنار !
یک سوال بی جواب
جان خویش را
برای یک محال پست می کند !
کنفرانس شعر بگذار می شود ،
بی حضور هیچ شاعری !
یک پسر ، پدر نشد !
مانده تا طلوع ماه !
پیچ و تاب می خورد کسی ز درد استخوان
تا شود همان که بود
تا شود همان !
یک نفر به جرم قتل خویش دستگیر می شود ،
بی پلیس و پاسبان !
خیس اشک می شود کلاه یک جوان
در کیوسکِ پادگان !
یک امید ، نا امید ماند !
چشم وا نمی کند
لاک پشت کوچکی
بر جهان ناشناس !
پاره پاره دفتری !
رشته رشته روی خاک ،
گیس های چون کمند دختری !
از : حسین پناهی