امروز :پنج شنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳
شعر

۰۲۴

 

یک نهال نو شکفته تا ابد ،

گل نمی دهد !

موج می زند هوای گرم !

ماه

ــ چشم مات مار کور ــ

خیره مانده بر

هافِ ابر ماده ،

هوفِ ابر نر !

نا گشوده همچنان

یک گره به پای معضلی !

محو می شود درون مه

سایه ی خمیده ی کسی !

نانشسته یک کلاغ روی شاخه چنار !

یک سوال بی جواب

جان خویش را

برای یک محال پست می کند !

کنفرانس شعر بگذار می شود ،

بی حضور هیچ شاعری !

یک پسر ، پدر نشد !

مانده تا طلوع ماه !

پیچ و تاب می خورد کسی ز درد استخوان

تا شود همان که بود

تا شود همان !

یک نفر به جرم قتل خویش دستگیر می شود ،

بی پلیس و پاسبان !

خیس اشک می شود کلاه یک جوان

در کیوسکِ پادگان !

یک امید ، نا امید ماند !

چشم وا نمی کند

لاک پشت کوچکی

بر جهان ناشناس !

پاره پاره دفتری !

رشته رشته روی خاک ،

گیس های چون کمند دختری !

 

 

از : حسین پناهی

 

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی